خاطرات دوران کودکی محمد علوی (مرعشی)از کلار آباد تنکابن




خاطرات مفیدی از فرهنگ زمان رضا شاهی برای نسلهای امروز و فردای وطنم


*((اولين خاطره ها ازدوران كودكي ونوجواني اينجانب))*

 از بدوتولد اينجانب(1308 تا سال 1332)  متاٌثر ازدوران رضا شاهي ميباشد كه هرچه بيادم برسد بصورت متفر ق مينويسم وسعي ميكنم تر تيبي در نقل اين خاطرات بدهم كه همشكل وهم زمان يكديگر باشند تاخواننده محترم تصوير كاملي از اوضاع واحوال آن زمان را در ذهن خود حس كند واز اين خاطرات لذت ببرد ووطنش را بهتر بشناسد وعلت عقب ماندگي ها وپيشرفت هاي وطن را بداند؟؟؟


درزمان طفوليت من روستا ي مرانك همانطوريكه بارها نوشته ام از زيبا ترين مناطق روستائي حومه تهران بلكه ايران بوده است باوجود اينكه در حال حاضر اين روستا در اثر سهل انگاري جايگاه بو مان خرابه نشين گرديده  منزل پدري اينجانب  كه در سال 1324 باهمكاري وسليقه من وپدرم   توسط معمار بهرامي قمي     سا خته شده است هنوززيبا   ود لنشين است   وعجيب است كه اداره پر طم طرا ق ميراث فرهنگي اين ساختمان را عنوان ميراث فرهنگي نام گذاري نموده است  ؟؟  عكسي هم از منظره بهار امسال مرانك برداشته شده كه زمين آن پوشيده از گل هائي ميباشد كه  از قطرات خون هاي مردم بخاك خفته دراين قسمت ازياد رفته وطن  رو ئيده  يادش بخير عارف قزويني را كه سروده بود ازخون جوانان وطن لا له دميده


 آن زمان كه من نوجوان بودم وبعد جوان گرديدم در اين رو ستا چه صبح ها وچه غروب ها هزاران رمه گاو وگوسفند از آغول ها بصحرا واز صحرا به روستا ها ميرفتند وبر ميگشتند نه آثاري از فضولات اين حيوانات در زمين ميماند ونه بوي تعفني چون هركس وظيفه خود ميدانست صبح وعصر مسير خانه خودرا بروبد ونظافت كند مردم اين روستا ها بقدري نسبت بهم مهربان ودلبستگي داشتند كه در مواقع بحران بوسيله طبل وشيپور از يكديگر كمك وياري ميخواستند ودر ايام عزاداري بصورت جمعي در مساجد هم از يكديگر ديدو باز ديد ميكردند ودر ايام نوروز بصورت جمعي به خانه بزر گتر ها مي رفتند در آن زمان ماشين نبود واگر بود بسيار كم بود جاده بطرف تهران خاكي وبد بود بااسب دوروز طول ميكشيد تا بطهران بروند وباماشين حدود هشت سا عت طول ميكشيد تا اين راه هفتاد كيلو متري را به پيمايند :: از وسائل زندگي وكشت و كار امروزي در محروميت كامل بودند وزراعات خودرا بادست وكمك احشام كشت و داشت و برداشت ميكردند ولي از نظر تمدن وانسانيت مافوق امروز مردم دماوند بودند بطوريكه مردم امروز دماوند دربرابر مردم زمان طفوليت من  عقب مانده اخلاقي را مي مانند كه از ابزار مدرن روز استفاده ميكنند؟؟


 ومتاسفانه اين قسمت از دماوند بلكه تمام دماوند چنان خراب شده وچنان بربريت وچپاول وتطاول درميانشان حكومت ميكند كه پنداري لشگر مغول وياٌجوج و معجوج از دماوند عبور كرده  پرونده هاي موجود درداد گستري دماوند شاهد مد عاي ابنجانب است؟؟؟


واما مقايسه تهران زمان طفوليت من با زمان امروز بايد يك مثال خنده آور برايتان بزنم مَثَل تصوير تهران امروز شبيه به تصور مرداني ميباشد كه داراي پاهاي لاغر كج و كوله بابالاتنه ئي كوتاه وشكم هاي قلنبه وسر هائي گرد وكچل ودماغ هاي قلوه ئي بزرگ باشند كه با پوشش پيراهني تنگ بصورتيكه موها وگوشتهاي شكم از بيرون ديده شود ولباس فراك كهنه آلوده به انواع غذاهاي خشك شده بر تن وكلاه هائي سيلندر آلوده به چربي بر سر واز مجراي بيني هايشان آب هاي لجن آلود پر عفونت بعنوان نهرهاي آب سرازير باشد وموهاي سر مانند شبت قارچ گرفته پر ازغبار براين سر هاي كچل روئيده وعنوان فضاي سبز داشته باشد ودورو بر اين آقايان حشرات موزي چون سوسك وموش وپشه وشپش در حال گذر كردن را داشته وبنام ترا فيك شهر نام آور باشند؟؟/ وبسياري دل آشوب كنند گان ديگر كه مجموعه آن ثصوير دل انگيز تهران بزرگ را تدائي ميكند.. كه نه جاي گفتن ونبشتن را دارد ونه مجال وگنجايش در اين خا طرات را دارا ميباشد


 وهمينمقد ار كه نيشتم خود حديثي است مفصل از اين مجمل تهران امروز؟؟؟؟ا

 ا  ما تهران ديروز تا سال 1332 وقتي از شهرستان دماوند از پيچ بزرگ جاده جاجرود بطرف سرح خصار مي  پيچيديم اگر روز بود تا غروب آفتاب منظره ئي بس دلكش بچشم ميخورد از يك درياي بزرگ سبز وزيبا ئي وساختمان هاي هم قد وهم تراز.. با ارتفاع درختان سبز سوزني معروف به كاج هاي تهران منظر ديد آدمي را نوازش ميداد.. از سرخ حصار جاده مانند .. بدن مار بزرگي امتداد داشت كه نرسيده به ميدان فوزيه وامام حسين امروز تماماٌ بيابان سبز وخرم با روستاهاي بزرگ و كوچك چون مهدي آباد ونارمك وغيره .. تا ميرسيد به خيابان دماوند وارددروازه شميران ميشد.. در اين قسمت باقيمانده دروازه ئي وجود داشت كه پوشيده از كاشي هاي آبي ورنگهاي ديگر باگل و بوته وداراي دوبرج گِرد ديده باني ودر وازه ني كه بيك سه راه متصل ميشد  به داخل شهرخيابانهاي بزرگ ومعروفش از طرف شرق خيابان ري و سه راه امين حضوذ  وعين الدوله تا ميرسيد به در وازه شميران وجنوبش خيابان مولوي ودر وازه هاي ري وغار و پشا پويه وشرقش دروازه قزوين وميدان حسن آبادميرسيد به خيابان جديد امروز انقلاب ميدان ولي عصروداخل اين محدوده بازار بزرگ تهران سبزه ميدان ميدان ارك محله سنگ لج وبازارچه  كل عبا سعلي ودر خونگاه وساعت مشير السلطنه واميريه وتوپخانه وباع ملي وتكيه دولت وباب همايون وناصر خسرو وبوذرجمهر حكيم وسرچشمه وميدنن بها رستان  ومجلس شوراي ملي ومقبره هاي سيد نصر الدين وصفي عليشاه وحاشيخ هادي نجم آبادي  وخيابان سعدي تازه ساز معروف بخيابان شب لخت كني وفردوسي جديد معروف به دختر بازي علا السلطنه با لاله زار و استانبول وهزاران هزار مناظر وكوچه پس كوچه هاي ديدني كه متاسفانه ومتاسفانه دراين سالهاي انقلاب يك عده افراد نا اهل اين اماكن تاريخي را نابود كردند؟؟  نه براي سود جوئي بلكه پنداري يك وظيفه پان عربيسم داشته  ودارند كه تمام آثار ايرانيت وايران شناسي را نابود كنند؟؟/ اين عده كارشان تماما وتماماٌ در راه اعتلاي پا ن عربيسم است ؟؟/چرا اين طور است بايستي ريشه آن را در لابلاي تاريخ وريشه اين قوم  جستجوكرد كه هيچ ربطي بدنياي اسلام وسيره محمد مصطفي وعلي مرتضي كه خودرا انسان جهان نما ميشناختند نه اسلام پان عربيسم كه امرئزهم مانند سابق عباسيان و امويان با عقل ناداشته ادعاي جانشيني محمد مصطفي را داشته ودارندجستجو نمود بگذريم باز فيلم بياد هندوستان افتاد؟؟/


 تهران درعهد طفوليت من شهري بود با محدده كوچك كه شمالش خيا بان جديد انقلاب از پل چوبي   مجموعه محدوده عين الدوله وخيابان ري  ود روازه دولاب متصل بحندق شهر وجنوبش خيابان مولوي كنوني وغربش در وازه قزوين وامريه و باغ شاه تا ميرسيد باتقلاب چهار راه ولي عصر امروركه قسمتي از آن را برشمردم كه  عرض و طول  شش كيلومتر مربع در شش كيلومتر مجموعاٌحدود 36 كيلومتر مربع يعني سيصدو شصت مليون متر مربع بود كه در سال 1318 كه سرشماري شد 500 هزار نفر جمعيت داشت يعني به هريك انسان 72 متر مربع فضاي شهري ميرسيدوهركيلومتر مربع چهارده هزار نفر زندگي ميكردند


 با مقايسه امروز كه خود تهران چهار هزار كيلومتر وسعت دارد وبدون حومه 12 مليون جمعيت:::: كه اين وسعت بزرگ 70% آن خيابانها وكوي وبرزنها وپاركها وادارات دولتي وتاسيسات غير ظروري دارد وتهران قديم بطور كلي از انتفاع افتاده وبيغوله دزدان واجامر و افغانهاي مهاجر شده واين جمعيت عظيم در 30% اين وسعت تهران بعني 1200كيلومتر زندگي ميكنند  در هر كيلومتر آن ده هزار نفروبراي هرنفر 100متر فضاي دود گرفته وجود دا ردوخود تان توجه كنيد در آن روزگار كه تهران بيش از هزار دستگاه ماشين بيشترنبود ومنازل با چوب وهيزم گرم ميشد در عذاب هواي بد تهران بودند ومردم امروز تهران در چه جهنمي زند گي ميكنند ؟؟؟البته اين محاسبه قدري تخيلي وغير قابل در ك بنظر مي آيد ولي بقول معرووف حساب حساب است ديگر؟؟؟ باتوجه باينكه شهر تهران از نظر جغرافيائي ومسائل طبيعي در بد ترين نقطه ايران قرار دارد چون جنوب تهران چه شرقي وچه غربي وچه مركز آن متصل است به كوير بزرگ ايران هواي بد كويري وريزش گرد وغبار كويري بوده ودر قسمت شمال متصل به سلسله جبال البرز ودرياي خزر با آب وهواي سرد مرطوب ربط كامل دارد وكوه هاي سر به فلك كشيده البرز مانع بزرگي در جابجائي هوا ميباشد ودراين منا طق جريان هوا بعلت نبودن باد كافي در حال در جا زدن وايستادن است:: هواي گرم كوير دريك ارتفاع چند  صد متري ساكن وهواي سرد شمال از بالاي آن گذر ميكند ونميگذارد حركت نمايد ودر شب ها هواي گرم بطرف بالا كشيده شده وهواي سرد مقداري پائين مي آيد وشبها نزديك صبح قدري وضعيت هوا تغير ميكند::


 با توجه  باين شرايط تصور كنيد كه تنفس پانزده مليون جمعيت باضافه باتنفس ترا فيك سنگين ودود كارخانجات چه مسيبت عظيمي را بوجود آ ورده است ؟؟؟/در حاليكه تهران قديم به چنين مسيبتي مبتلي نبود دراين محدوده كم اكسيژن وجريان هوا بصورت مفيد جريان داشت مضا فاٌ باينكه خانه هاي شهر عموما وسيع ويك يا دوطبقه بيشتر نبود وهمگي داراي حياط مشجر وحوض آب ومنظر لطيف زندگي بود

بقيه ماجرا ها كه بسي شنيدني ميباشد بماند براي پست بعدي

 

همو طنان توجه کنید = توجه کنید

این قسمت از کتابی میبباشد مستند وتاریخی امانت فرد فرد ملت ایران است که توسط اینجانب نبشته شسده ودر هیچ کتابخانه موجود نیست ومن در2کاربری یکی همین وبللاک بنام

ارزبابی تاریخ وادب تمدن ملت ایران

http://alavi-marashi.blogfa.com

ودیگری مرانک دما وند در تاریخ تمدن ملت ایران

http://alavi-maranaki.blogfa.com

که هردو در پیوند های یکدیگر موجود است

قسمت هائی از کتاب پر محتوای ما جر اهای زندگی بقلم خودرا بعلت اینکه احساس میکنم بزودی از میان شما هاخواهم رفت در این دو وبللاگ بعنوان یاد گار یک هموطن همیشه عاشق  شماها مینویبسم

آنچه مربوط به مرانک دماوند  است در وبلاک مرانک دماوند در تاریخ ملت ایران  میگذارم

وآن قسمت که مربوط بکل کشور ایران است در وبللاگ ارز یابی تاریخ و ادب تمدن ملت  ایران مینویسم مطالعه آن برای هر ایرانی شرا فتمند از واجبا ت وطن  پرستی آنها میباشد خواهشمندم جهت جمع آوری ونگهداری این یاد گار ارزشمند معنوی به هرد و وبلاگ توسط پیوند ها سر بزنید وکپی برداری نما ئید مخصوصاٌ روی سخنم باشما جوانان است که روزی این امانت وطنی را شما باید نگهبانی کنید بخوانید وذخیره کنید ونگذارید نام مقدس وطنتان توسط انسان هائی که آدم نیستند

وچون انعام در پی شکم ولا نه های خود در حرکت هستند نگذاریدبیش از این لجن مال گردد

 

درتاريخ نوشته شده است مسمغان حاكم دماوند به حسن بن زيد پيوست ودماوند وفيروز كوه وسپس باتفاق مازندراني ها وديلم وگيل ساري را تسخير وسپس گرگان را تسخير كردند

اينجاست كه سرگذشت مروانك ويامرانك از تاریخ گذشته جدا وبه علویان زیدی وبعد به علویان  مر عشی پیوند خورد

چند مطلب در این ما جرا ها  با اهميت است اول اينكه چگونه حاکمان و جاسوسان عبا سیان که طا هریان عا مل آن بودند نتوانستند  پی به مقا صد مردم كلار دشت ورويان وچالوس وديلمان  که جزونقاط سوق الجيشي عباسيان بوببرند درحاليكه ميبايستي ازراه رشت به قزوين بروند تا به ري برسند كه در معرض ضد جاسوسي عباسيان قرار ميگرفتند وبا ضافه.. راهي بود بس   طولاني وخطرناك .. درحاليكه وقتي حسن بن زيد به رويان رسيد وخطبه بنامش خواندند عامل طاهري موضوع بااين مهمي را نفهميده بود؟؟؟/مطلب مهم دیگر این بودکه  مازندران    آ ن روزگار ازطريق دماوند به تهران كنوني راهي نداشت؛؛؛ كه به ملك ري برسد.. الي يك راه باستاني جنگلی کوره راه که از آ ثا ر زمان آ شوریان در دل جنگل ها وجود داشت که معروف به  دروازه خزر بود..كه از کنار جمع آبرود ومروانک یا مرانک امروز به ايوانكي ختم  ميگرديد ازايوان كي بطرف غرب به ايالت ري وصل ميشد..   وا ز طرف شرق به خراسان ميرفت ؟و  يگانه راه طبيعي وروستائی مواصلاتي دماوند ومازندران بود واکنون هم مرمت واسفالت سده وجود دارد

ملیت خاص درو لایت دماوند بعلت كثرت جنگهاي مختلف وهجوم اقوا م وحشي وغيروحشي کم است ؟؟؟/ چون درطول زمان ا ین  محال   منطقه جنگي بوده.. ومحل مرانك( مر وا نيك) شهري نظامي بود وهميشه ساكنين اوليه آن قلع وقمع ميشدند:: وهجوم كنندگان جديد جاي آنهارا ميگرفتند::درطول تاريخ دراين نقطه بخصو ص تا اول سلسله قاجاريه كه ياد مان شان شراست؟؟؟/ و نفرين آ زادگان ايران بر آنها باد؟ساكنان اكثر مناطق دماوند امروز ازبازماندگان لشگركشي هاي زنديه وقاجاريه هستند؟؟؟/ درگذشته لشگر كشان قلدر دزد متجاوز مانند آغا محمد خان قجر اشاقه باش به سر بازان عادي وسردسته هاي آ نها حقوق يامزد نمي دادند؟؟/اينگونه سربازان اجازه داشتند هرچه لازم دارند از اموال مردم منطقه بردارند؟؟/  ومردم هم مقاومت ميكردند؟؟/ وهميشه غارت وچپاول وخوردن مال حرا م درتاروپود بعضی ازمردم منطقه باصطلاح ژنتيك شده است؟؟؟/امروزه اگر به دادگستري دماوند مراجعه شوداكثر پرونده هامربوط به تجاوزانوا ع غصب اموال مردم است؟؟؟/وقتي قاضي ميپرسد چرا تجاوز كردي دفاع متجاوز اين است ملك مال خدا است ؟؟؟/آ ن روز دست اوبود وامروز دست من است؟؟؟/ دردماوند امنييت اقتصادي وجود ندارد؟؟؟/ واكثرا كسي جرات

ندارد كارگري را بيش از يكسال نگاه دارد؟؟؟/ويا مالي را بكسي امانت دهد؟وبه همين دليل منطقه دماوند زرخيز وخوش آب و هواترين وخوش منظره ترين نقطه ايران به بدترين شهر ايران تبديل گرديده ؟؟ زمانيكه من كودك بودم بزرگترها ميگفتند قرار بود مركز ادارات تهران كرج بشود ولي بعلت بدي آب وهوا ومالا رياخيزي اينكار ميسر نگرديد؟ در حا لیکه دماوند برای اینکار مستعد تر بود؟؟/براي صدق عرايضم بدون فلسفه بافي وسخن دراز برويد دوشهر كرج ودماوند..  را از نزديك تما شاكنيد وخودتان قضاوت نمائيد؟اكنون شما دردماوند گردش كنيد آ ثاري ازتمدن زيباي ايران كهن نمي بينيد؟؟/  آ نچه مييابيد آثار نظامي گري خاجه قاجار است روستاي وادان ازبازماندگان لر هستند.. وكيلان ذاتا ملايري هستند..  آ بسرد ازقهد ريجان اصفهان جابان وسربندان كرد.. زبان هستند منطقه سياه رود به مركزيت رودهن وبومهن ترك زبان هستند .. سيد آباد و آ رو ويهرو مومج مازندراني هستند1

تنها زبان محلي موجود دردماوند خودشهردماونداست وحومه كه مرانك هم جزوحومه دماوند است كه زبان محلي چندهزارساله دارند وخالص ايراني است همانطور كه درقديم در کيلان مركزييت وجود نداشته ولاهيجان ومنجيل مركز شرق وغرب گيلان بوده ومازندران نيز به همين ترتيب بوده ؟

دردماوند نيز مركزييت شرق درلواسانات بوده ومركزيت غرب درجمع آبرود شهر نظامي مروانك بوده.. ودر زمان صفويه بعلت دوعامل مهم شهركنوني دماوند مركز دماوند گرديد:عامل اول زلزله وحشت ناك وچند هفته ئي وخرابي ونابودي شهر مروانك بوده است؟وعامل دوم پيدايش تهران صورت شهري جديد كه شاه طهماسب صفوي بعلت هم جواري تهران باآرامگاه حضرت عبدالعظيم حسني وامام زاده حمزه  ازاجداد صفويه تهران را ديواركشي بابرج و بارونمود كه پايگاه جديدي شد درسه محور قزوين بعنوان پايتخت وولايت مازندران بعنوان نزديكترين وبهترين راه مواصلاتي به قزوين وراه ري به خراسان واتصال به قزوين بوده است:بطور كلي منطقه دماوند  در زمان حكومت علويان زيدي وچه درحكومت مرعشيان قوامييه باز به دوعلت پايتخت دوم آنها بوده است ؟علت ا ول مالارياخيزي وهواي شر  جي تابستان هاي مازندران اين حكومت ها به آ ب وهواي خنك ولطيف دماوند احتياج داشتند:::وعلت دوم  چون درآن دوران دماوند جزعي از ولايت مازندران محسوب ميگرديد؟؟/ ودماوند ازمحل سوق الجيشي كناره رودخانه جمع آ برود متصل به ايوان كي درنتيجه ازراه قميس(سمنان) به خراسان وازطريق گرمسار به شهرري::: هردو محل هاي تحت سلطه عباسيان وبعد مغول ها بود ميبايستي شديدا تحت كنترل باشد وبه همين علت محل سكونت ييلاقي خاندان مرعشي هاي مازندران محل ييلاقي جمع آبرود دماوند::: ودرجايگاه شهرقديمي مرانك بوده وهمين اكنون زمين هاي كشاورزي خاندان اينجانب تاحدودي مشخص ارثي ازمرعشي ها ميباشد؟؟؟/ واگر كساني پيداشوند كه شك كنند چند نمونه

مروانك محل ييلاقي علويان زيدي ومرعشي

بعرض ميرسانم تارفع شك بشود: اول آرامگاه شاهمير مرعشي امير ساري وسوادكوه وفيروزكوه ودماوند دركنار مرانك واوسر قرار دارد.. دوم

زماني كه بنده كودك بودم مرحوم پدربزرگم اسراري از خاندان مرعشي هاي قوا ميه بصورت حكايت نقل فرمودند ومرا مامور فرمودند وقتي بزرگ گرديدم ضمن تحقيق وتفحص خاطرات ايشان را سرمشق مطالعات حودم قرار دهم كه تاحال باين فرمان عمل كرده ا م:: سوم -درهمان زمان ها حضرت      آ يت الله العظمي مرعشي نجفي جهت جمع آ وري اطلاعات صحيح ازخاندان مرعشي شخصي  رافرستادند  مرانك كه شخص مربوطه تنهاتفحص خودرا ازاشخاصي عادي وعامي شروع كرد آنهم بصورت بسيار ناقص مانند ساير شجره نامه ها فلاني ابن فلاني ابن فلانكس تابرسدبه امام معصوم كه بنده تصورم اين است اين جور شجره ها براي گرفتن خمس ازبيت المال سادات علوي نزد شريف هاي قديم بوده ارزش  تاريخي ندارد؟

بخصوص امروزه كه ديگر بيت المالي بدان شكل وجود ندارد  وتنها اثر مخربي كه اين شجره نامه ها    بجا گذارده عده ئي پرمدعا كه اگرجسارت نباشد عده ئي كلاش هم ازاين شجره ها سوء استفاده كرد ه وبراي بدست آوردن مال  وثروت شب نشيني هاي كذائي براه انداختندكه جاي گفتگو ياين نوع   صحبت ها دراين مقال نمي با شد:::معمولا شجره نامه  جنبه تاريخي سياسي اجتماعي واقتصادي بايد  داشته باشدكه درگذشته افراد ويا دسته جاتي دراجراي اين مقاصد عامل عمل وتنويرافكار عمومي بوده و   اثرات نيكوئي اذخود درميان جامعه بوجود آ ورده اند؟؟/ كه خاندان علوي مرعشي قوامييه دومين خانداني بودندكه بعد ازعلوي يان زيدي دست به چنين مهمي زده اند واينجانب ناچارهستم براي اثبات نبشته    هايم توضيحاتي بصورت پاورقي بنويسم کهدروبللاک ارزیابی تاریخ تمدن واتدب ملت ایران نبشته ام

قسمتی از کتاب ما جرا های زندگی محمد علوی (مرعشی)==کلار آباد تنکابن ما زندران

من   دارای دو بلاک در

Blogfa          یکی

 http://alavi-marashi.blogfa.com

تحت عنوان ارز یابی تاریخ و ادبیات  تمدن ملت ایران نام دارد ودیگری

http://alavi-maranaki.blogfa.com

بعنوان مرانک دماوند درتاریخ تمدن  ملت ایران است و در پیوند ها  نیزمو جود است که ارز ش خواندن را دارد

درقسمتی از سرگذشت مرانک مندرج در کتاب ما جراهای زندگی ام  شرح موقعييت جغرا فياي دماوند را نوشتم اينك شرحي درموردمحل تولدم روستاي مرانك مينويسم كه خود اين روستا شاهد بسياري ازحوادث وماجراهاي زندگي من رادرقرن حا ضر ووطنم را درقرون گذ شته دربرد ا شته ا ست اين روستا كه امروز نامش مرا نك است درقرون گذشته شهري باحاكم نشين نظامي بوده درمحليكه درحال حاضر به استان هاي تهران ومركزي :::::::: وسمنان وخراسان ومازندران راه دارد ودرقبل:ازتشكيل امپراتوري :::::::: :هخامنشي درمحل حاكم نشين دروازه خزرقرار داشته ا ينجا نب اين اطلا عات را از مدارك وشواهدي كه بچشم ديده ا م بدست آورده ا م

 وبه همين مناسبت به كتب   :مختلفي مراجعه كرده ام تااينكه مطمعن شدم كه اين  اطلا عات  زوا ياي تاريك تاريخ كشور ايران راروشن ميكند ؟ تازمانيكه ملت حاضر ومردمان آ ينده كه  تشكيل دهنده ملت هاي بعدي ايران خواهند بود پي به ماهيت وهوييت  ::: خودشان نبرند؟ اين سرگشتگي هاودلتنگي ها كه مايه عقب افتادن ملت  :::::  ايران درگذشته وحال حاضر گرديده ازبين نخوا هدرفت؟

درحاليكه  مردم گذشته ايران روزي قافله سالار پيش رفت وتمدن بشرييت بوده  ا ند ؟چرا مابه اين روزگار بدافتاده ايم ؟؟/چون مورخين بد سرشت وديگر عوامل موزي هويت مارادزديده اند ومارا درنجابت واصا لت دررديف حيواناتي چون اسب گذارده اند كه بار ميكشدوكاه ميخورد وشلأق ميخورداين موضوع را آنقدرتكرار ميكنم كه تو أي عريزباوركني كه براي اثبات نجابت آدميت مجبوري دربرابر شلاق زننده دزد هوييت خود بجنگي ؟پس اول آن راپيداكن وبعد بروبجنگ ؟

 وآن پيدا نميشود مگراينكه هويت خودت رادر گذشته وطنت پيداكنى.. وبازمان حالت قياس كني وبسنجي كه چه اتفاق ا فتاده كه درمقابل ملل مترقي به عقب ماندگي مبتلي  شده ئى..  تابراي جنگ  آينده آماده شوي؟؟؟ اين بنده كوچك خدا   وبرادر هم وطن شما قسمتي ازعقب افتادگي خودمان را درطول تاريخ درسلسله مقالاتي بعنوان تقويم تاريخ ملت ايران نوشته ا م

  اميد وارم روزي براي مطا لعه هم وطنانم وسيله اننتشار آن فراهم  گردد ( انشا الله )ا:درمورد سابقه تاريخي روستاي مرانك آ نچه خودم ديده ام چندمورد   ا ست اول نبشتم ماجرای پیداشدن ستگ قبری   كه روي   آ ن نوشته بود ؟  آرا مگاه رستم  ولداسیفندیبار مروانكي  سنه الف     از اين تاريح چيزي از چهارصدسال گذشته وزمان صفويه را نشان ميدهددرهمان شب منزل پدربزرگم جلسه ئي تشكيل شد؟ چون ميخواستند اين سنگ قبررا بعنوان سند :::تاريخي به يكي     ازديوا رهاي مسجد نسب كنند وپدربزرگم مانع اينكار شدند ::::

در اين جلسه اكثر بزرگان فاميل حضورداشتند مرحوم پدربزرگم فرمودند من به تاريخ دماوندوطبرستان وارد هستم نام مروانك سنديت تاريخ معاصر رانداردوبايد بسيار قديم تر از دوران بعد از اسلام را داشته باشد شايد مربوط به دوران آاشوريان وحمله ضحاك تازي باشد كه ميگويند ضحاك در دماوند شكست خورد وفريدون اورا دردماوند زنداني كرد شايد مربوط به دوران امويان باشد من اين نام رابيگانه ميدانم وازطرف دشمنان مهاجم  ايران گذارده شده يا اين نام مربوط به دوره ضحاكيان است ؟من نميتوانم اجازه دهم اين سنگ قبر يك روستائي ساده دل رابعنوان سند تاريخي درمسجد   نصب بكنيد كه چه بشود؟بعد ها اين سنگ را وارونه  روي  نهر     آ ب حوض :كوچك حياط بيروني منزل پدربزرگم نصب كردند  واكنون   7 6 سال است  آ نجا  ميباشد بچه هاي عمويم اين محل را فروخته اند  و گویا  تازه گی ها میراث فرهنگی  نامیده شده نميدانم اكنون چه وضعي دارد ا ما مدرك دوم    اينجانب نشانه هاي موجودموقعييت  محلي  روستاي مرانك  است كه متعدداست واحتياج به توضيح دارد ؟؟؟؟/

الف محل وقوع روستا درقسمت جنوب شرقي دماوند واقع است كه درشمال آن دشت  مسطح وسيعي قراردارد كه معروف است به همند آ بسرد كه    درجوار ضلع شرقي روستاي آبسردقرارگرفته   كه  درتاريخ مازندران او سر دماوند نام برده شده است  نام همند بايدهمان هامون باشد كه قبلا نوشته   ا م   زمين همواررا هامون ميگويندوموقعييت جغرا فيائي آن راقبلأ نوشته ام كه درابتداي كناره جمع آب رودقرار دارد وازراه كنار رودخانه متصل به ايوان كي قبل از حكومت هخامنشيان عنوان دروازه خزر   را داشته است وهمين اكنون اين روستا بوسيله دوراه كنار طبيعي كه اسفالته است به استان هاي مازندران وتهران وسمنان متصل است كه بصورت طبيعي راه اسفالته به تمام استان هاي ايران داردكه در   حقيقت نود در صد دماوند اينطوراست؟     ب شاخصه مرانك نسبت به كل دماوند اين است كه اين روستا زمين هايش خورده مالك است وزمين هاكوچك ومحدود به جهات چهار گانه (اربعه) است لذاهرزمين نام خاص دارد كه معمولا بنام مالك قبلي نام گذاري شده است مثل زمين گوهر آباد كه بنام :: مادربزرگ  اينجانب بوده اما بعضي اززمين ها دريك خط  مشخص قرار داردكه نشان بارزي ازساختمانهاي يك شهر است ؟؟؟/اول قسمت ضلع شمال غرب مرا نك نام  اين محل زندا نك است دوم  ضلع جنوب غرب اين روستا    نا مش ارك ا ست زير دست    آ ن ::::::: محلي است بنام نقاره خا نه   ا  ز هما ن محل دويست متر بطرف جنوب زميني است بنام تيپ خانه كه درقسمت  شمال رودخا نه قرارداردودرقسمت جنوب رودخا نه مركز تپه ها ي حصارك واقع؟؟؟ ميبا شد كه خود اين حصارقرون واعصار بيشماري را بخودديده است ازطرف  بيرون بعلت قدمت بسيار بصورت تپه كوه مانندي است كه پراز مواد آ هكي است كه تبديل به ؟قطعه سنگهاي نازك روي هم انباشته درآ مده كه قابل سايش  وشكل گيري هاي گو ناگون است ولي دردرون تپه كه متاسفانه بدست يك عده بيوطن خائن ودزدسوراخ سوراخ گرديده واكثرآثارتاريخي  آن به يغما رفته بصورت حتم ويقين نشان بيش از ده هزار سال پيش دارد چون موقعييت روستاي مرانك بصورتي ميباشدكه ازروزپيدايش انسان به بهترين صورت محيط زيست بوده است درداخل اين تپه كه سابقا دژي عظيم و  راهروهاي زيرزميني بوده است كه ازچهار طرف به داخل شهرراه ديده باني  داشته است  ملاحظات  خارج   از متن پاورقي   اينجانب كه    از طفولييت روحي حساس وكنجكاو داشته ام وهرگز اتفاق نيفتاده است كه ازكنار چيزي وياموضوعي  ردشده باشم كه درمورد آن فكر وانديشه نكرده باشم  ولواينكه موضوع سخني يانوشتاربوده باشد چون من دردوران كودكي همانطور كه قبلأ نوشتم شخصييت كودكي نداشتم  وبرخودم درهمان زمان ثابت شده بود كه  درقالب جسدي كوچك بچه گانه روحي مسن چند هزار ساله دارم وهنوزهم به همين  باورم به همين دليل كودكان را به چشم بزرگسالان نگاه ميكنم  كليه فاميل من متفقا ميگويند نميدانيم  چرا كودكان*ذاتا محمدرا دوست ميدارند وخيلي هاتصور ميكردند من عقب افتاده هستم به همين دليل كودكان مرادوست ميدارند خودم هم گاهي بخودم مشكوك ميشدم اما بعدها متوجه شدم كه  هيچگاه   علاقه  بازي     كردن بابچه هارا در  خودم سراق نداشته ام بلكه معتقدبوده ام كودكان       ومردم   بي بضاعت تقديم كننده خدمات به اجتماع ؟ حقيرو كوچك نيستند ؟بلكه درميان آنها آ دمي صفتان  برجسته فراوان هستند وبر عكس بزرگ سالاني هستندكه كودكان بازيگرزمانه هستند* مرحوم پدربزرگم باين موضوع بسيار معتقدبودند باتوجه به وضع روحي ا م شبي   خواب عجيب وراز گونه ئي  ديده ا م كه باستعدادمن  واقف وآ گاه شدند؟ وموضوع ازاين قراربودزمانيكه   كوچك بودم و مدرسه ودبستان نميرفتم روزي درروستاي مرانك آرتش مانور نظامي انجام ميدادوماكودكان ازمو ضوع اطلأع نداشتيم ودرعالم خودمان بوديم كه هجوم نظامي ها بداخل روستا بافرياد وتيراندازي وعملييات جنگي شروع شدمن بقدري ترسيدم كه لباسم را خيس كردم وشب كه بعلت فصل تابستان درايوان مشرف            به باغ منزل مان ميخوابيديم بقدري التهاب داشتم كه خواب جنگ ميديدم اتفاقا دراين خواب هواپيما هائي راميديدم كه آنروزگارنبود ولي امروز هست ومرتبا بمب ميريختند ومن ازترس نام خدارا ميبردم   وبه هرطرف فرارميكردم  ناگهان ديدم دستي بسيار بزرگ ازميان آسمان بيرون آمد وهواپيماهارا نابود كرد وآسمان آبي شد  با زهمان دست بيرون آمدايندفعه قلم بزرگي را دردست داشت ازطرف شرق به غرب روي آسمان آبي باخط  سبز نوشت نصرو من الله وفتح‘‘  قريب درست به همين شكل كه نوشتم مرحوم مادرم متوجه التهابم درخواب شد بيدارم كرد وقتي خوابم را تعريف كردم قضيه رابراي  پدربزرگم گفتند كه ؟

داستانش را قبلا نوشته ام ازآنروز ببعد مورد توجه ايشان قرار گرفتم روزي درخلوت بمن فرمودندمحمد باوجود صغر سن روح بزرگي رادرتو مشاهده ميكنم واين بد و ن جهت نيست ومتوجه هستم توبقدر   يك انسان بالغ فهم وشعورداري وخداوند تورا درسر راه من قرارداده وازاين اتفاقات درميان فاميل مرعشي چند تائي رخ داده هرچه باشد خون علي واجدادت دربدن تو جاريست سعي كن منبعد سربدار باشي  آياميداني سربدار يعني چه  عرض كردم سربدار براي رسيدن به حقيقت ازكشته شدن نميترسد     من  را بوسيدند وگريه كردند فرمودند محمد ميداني كه ازكجا آ مده ئي گفتم ازهمانجا كه شما آ مده ايدفرمودندمحمدعقل معمولي ميگويدتوبچه ا ي زوداست كه باتوازمعقولات صحبت شوداما عقل شريف ميگويدامثال توبايد زودترازموئد تحت تربييت قرار بگيرند والي بعلت تيزهوشي ممكن است باافرادناباب برخوردكني بجاي اينكه درخت تناور ي بشوي علف هرز گردي؛؛ من درمورد تونگرانم هم خوشحالم    كه نوه تيزهوشي مثل تودارم وهم متوجه هستم پدرت گرفتار زندگي است نميداند تربييت بچه يعني چه محيط هم فاسدپرورشده؛؛ منهم به آخر كاررسيده ام وقت زيادي ندارم ببين من باتو مثل بزرگترهاصحبت ميكنم .. چون ميدانم كه ميفهمي ازامروز ازنظرمن دورنشو.. هرروز صبح هابيا اطاق من بنشين بااسباب بازي هايت بازي كن اما وقتي من باديگران صحبت ميكنم توگوش بده به حرف هاي من فكركن من باتوصحبت ميكنم.. وقبلأ گفتم پدربزرگم هم مجتهدجامع شرايط ديني بودندوهم سلوك درويشي   حسينيه سادات مرعشي را درحد مرشدي داشتند؟؟؟/ وبه همين مناسبت روستاراانتخاب كرده بودند براي تربييت كشاورزان نمونه؟؟؟/ كه معتقدبودنداگركشاورزي باعلم وعمل رونق گيردكشور درشاه راه ترقي وشوكت خواهد افتاد ؟؟/كه بعدا دراين مورد خواهم نوشت اما درتهران عده ئي ازبزرگان علم و ادب بودندكه دوستان ايشان بودند واكثرا با ين روستاي مامي آمدند چندروزي مي ماندندواطاق ايشان تبديل ميشد به مجالس درس و بحث.. ومنهم ساكت مينشستم ازوجوداين مجالس هم لذت ميبردم وهم كسب فيض ميكردم .. زمانيكه پدربزرگم***************

باتمام وجودم يتيم وتنها وغريب شدم..  وتا امروز درتنهائي قربت گرفتارم چون ازيكطرف پدربعلت  كوچكي سن قبولم نداشت وبكارهايم وحركاتم بصورت كودك بازي گوش فضول؛؛  نگاه ميكرد وازطرف ديگر چون خودشان بقدرمن ازمحضردوپدربزرگ يكي عالم وحكيم وديگري زيرك وسياس استفاده نكرده بودندومتوجه شده بودندكه ازنظر  معقولات فكري پيشرفته هستم ودرآن  زمان  بچه  درميان جامعه در حكم برده كثيف نجس ميبايستي درنظربزرگترها بخصوص پدر جلوه كند؟؟؟/ پدرم   درتمام عمر پربار وشريف خود من را      بصورت رقيبب  مزاحم نگاه ميكردندهرچند مرا بشدت دوست ميداشتند اما بعلت اينكه چند بارمورد تنبيه  نادرست ايشان قرارگرفتم كه پدربزرگم بشدت عصباني شدند؟ ودرحضورجمع ايشان را شماتت كردند اين زخم كهنه ئي شد كه دردل مهربان پدرم باقي ماند ومن باتما م وجودم ازاين بابت شرمنده هستم   كه بمناسبت من پدرم مورد توهين قرار گرفتندآنهم بصورت مكررازطرف ديگراني كه نميخواهم نام ببرم من درتمام عمر بخواطر شعورم وتربييت صحيح پدربزرگم بجاي اينكه ازوجودم استفاده برده شودبقدري مورد آزار واذييت خانواده هايم قرارگرفتم ومسخره شدم كه خودم راشهيد ميدانم بدگوئي ازمن بقدري ادامه داشته وداردكه دروجود همسرم بعداز 2 5 سال زئدگي وبچه هايم  اثربدگذاشته وقبولم ندارند؟؟؟/چرا اينطورشده ازقديم گفته اند انسان بدباشد  ولي بدگو نداشته باشد؟؟؟/ آخرمن چه تقصيري داشتم كه طوري به دنيا آ مدم كه درفهم وشعور باديگران  فرق داشتم.. درست مثل كودكي كه بايد دركلاس اول ابتدائي درس بخواند يكراست رفته  كلاس سوم دبيرستان نشسته من چه تقصيري داشتم وقتي متولد شدم پدربزرگم استادم رهبرم پيرمردي هفتادساله  بود ودراوايل تربييتم پرواز بسويي دوست راآغاز كرد؟؟؟/تنها من نبودم كه بدبخت بودم پدرم نيز مثل من گرفتار حسو دان جاهل بيسواد  بود.. بعلت اينكه باهوش وفعال ونظيف وشاعر ودلسوحته بود.. تفاوت    اوبامن   اين بود كه بزرگ بود وصاحب عظم واراده ميتوانستازخود دفاع كند؟ديگران كه نمبتوانستندپدرم رابينند سعي داشتند من رادر نظر پدرم طوري جلوهدهند كه من زيادتر از دهنم حرف ميزنم ومزاهم  هستم..  به هرحال تنهاماندم مانند اسبي كه بگاري زباله بسته  باشندش خواننده  گرامي  ادامه دارد     ******************************

شنا سنا مه دما وند بقلم محمد علوی ( مر عشی) از کلار آباد تنکابن مازندران

دوستان اینجانب داری 2 وبلاگ هستم

 

((***  منطقه جمع آب رود دما وند  ***))

{مرکز مرانک}

آ نچه مسلم است نتیجه نقد تاریخ ایران بقلم اینجاب نقالی تاریخچو ن  نقالان باصطلاح شاهنا مه خوان در محافل وقهوه خانه ها نمی باشد.... بلکه نقادی از منظر سیاسی واجتماعی واقتصادی وبرداشت های دینی ومذهبی کشور است برای نشا ن ا دن  روش های خوب وبد ماجرا های زندگی ایرانیان در مجموعه زندگی بشر در این کره زمین میباشد به همین دلیل من نقطه ثقل افکارم را دماوند زادگاهم ومحل رشد افکارم وزندگی اجدادم دراین منطقه بزرگ تاریخ ساز و طنم قرار داده ام که بتوانم بدور از  اطلا عات نادرست تاریخ وطنم را که دماو ند مشابه  دیگرنقاط  وطنم میباشدبقلم نقد تاریخ قرار دهم

ودماوند از نقطه نظر تا ریخ در دونقطه مهم روند  ما جرا های  زند گی فرار گرفته است نقطه اول در راٌ س شکل گیری کشور ایران دما وند بنا بر مندرجات تاریخ اوستا  در منطقه خوار وری قرار داشته که اکنون            خوا روورامین در جنوب منطقه جمع آب رود وجود دارد

...............................................................................................................

وبعد ها در حدود 4500 سال قبل از میلاد مسیح این منطقه جمع آب رود در وازه خزر نام داشته که در آن زمان دریای مازندران از محل تنگه عباس آباد وفیروزکوه وکناره جمع آب روددتا  ایوان کی حاشیه کویر  امتداد داشنه وخودم از نزدیک حفاری های باستان شنا سان آلمانی را مشاهده کردم که در ایوان کی خمره ها ئی یافت شد که درون آن بقا یای استخوان های ماهی قرار داشت ومعلوم شد مردم این منطقه ساحل نشین وبه ماهیگیری اشتغال داشتند واین منطقه دراین دو ران تاریخ تازمان کورو ش هخا منش در پر تو دولت های کلده وآ شور ومخلوط از اقوام آریائی وسامی نژادان آشوری قرار داشت وبرطبق روایت شاهنامه فریدون پیش داددی در این منطقه ضحاک ویا آزی دهاک دائی یا برادر مادر جمشید را شکست داد ودر غارهای کوه دما وند محبوس نمود

.....................................................................................................................

وبعد ها تا زمان تشکیل دولت هخا منش تحت حکومت مادهای ایرانی آریا نژاد قرار کرفت که به هخا منشیان و اشکانیان وساسا نیان انتقال یافت

در زمان حکومت عبا سیان مسمقان که نام حاکما ن  دماوند وخوار بود به حمایت علویان زیدی وبعد ها علویان مرعشی در آمد ومنطقه  دما وند بطور کلی جزو استان مازندران شد چون در آن زمان شهر تهران وجود نداشت بلکه تهران نامش ته ران یعنی منطقه پست کوه قرار داشت ومحل دزدی اشرار وترکمانان راه زن بود

..................................................................................................................

و مرانک مرکز جمع آب رود قرار داشت که وسعت آن از غرب بشرق 10 کیلومتر واز شمال به جنوب حدود 9 کیلومتر مجموعا 90 کیلومتر تقریبا 9 هزار هکتار زمین را در بر داشت که دراین قسمت از شمال بجنوب اول همند وبعد روستاهای فعلی آوسر (آ بسرد) ومرانک وتاسکین واهران و وادان وکوهان  وکیلان وساران زان ولومان بصورت زا ئده مانند  آ پاندسیت قرار دارد وهمین اکنون زمین های منطقه در شمال وغرب مرانک نامهای شاه خوران وزندانک وارک و نقاره خانه و تیپ خانه دارد ودر جنوب آن حصارک که مخفف قلعه میباشد ودر شمال شرقش زرشک دار ودر حصار جنب بقعه گتمیر قراردارد که اگر از دامنه های تپه حصارک ملاحظه شود بخوبی دیده میشود که بقعه های تاسکین واهران  وگتمیر در یک مربع بزرگ قرار دارد که جنوب مرانک تپه های حصارک است ودر جنب بقه گتمیر زمین در حصار نام دارد که در مالکیت پدرم بوده است ومعلوم مشود دراین محل شهر نسبتا بزرگی بوده  که محصور بوده  که در این حصار اکنون روستاهای آبسرد ومرانک وتاسکین واهران قرار داردکه مرکز تخت نشین ییلاقی امیران مرعشی حاکم در مازندران ودماوند وفیروز کوه بوده که املاک این منطقه در مالکیت وقدرت فرزندان میر مطهر شاهمیران مرعشی ملقب به گتمیر نوه امیر عبدالله ودائی زاده وشو هر خواهر شاه عباس صفوی بوده است  در طفولیت من حدود 77 سال قبل در مرانک مرحوم پدر بزرگم حضرت آ یت الله میر علی اکبر علوی مر عشی در مرانک انبار کاهی میساختند  که در قعر زمین برخورد شد به سنگ قبری که روی آن نبشته شده بود آرام گاه رستم ولد اسفندیار مر وانکی سنه الف یعنی هزار که معلوم میشود مربوط به 430 سال قبل عهد صفوی بوده که بعدا معلوم شد که نام مرانک  مروانک که حرف م را باید بازیر خواند که یکی از اسامی باربد عهد باستان است

.............................................................................................................

زمانیکه شاه طهماسب صفوی در معیت صدر اعظم خود پدر امیر عبدالله مرعشی از راه قزوین به حضرت عبد الظیم برای زیارت اجداد خود در امام زاده حمزه سفر نمود از آب و هوای شمیران وته ران که در مسیر قزوین قرار داشت خوشش آمد ومتوجه شد که تهران محل سکونت لوطیان باج گیر وتر کمانان راهزن از طریق مازندران است دستور داد در تهران قلعه شهر مانندی بسازند که 14 در وازه داشت وبعد ها در زمان زندیه این شهر بزرگتر شد وبواسطه وجود لو طیان قداره کش وترکمانان راهزن آغا محمد خان قاجار در راه فرار ازشیراز مورد حمایت آنان قرار کرفت و این شهر والنگار را پایتخت قرار داد  یواشس یواش دما وند از مازندران جدا شد مخصوصا که آغامحمد خان املاک خا نان سییاه وسفید لاریجانی را غصب نمود وازاین راه توانست به مازندران نزدیک تر بشود بطور کلی دماوند جزو تهران در آمد  ودر این دوران اتفا قاتی افتاده است که این مقاله را در ادامه کتاب ماجرا های زندگی را در این وبلاگ خواهم نبشت

قسمت دوم کشا ورزی دماوند نمونه کشا ورزی ایران نبشته محمد علوی (مرعشی)از کلار آ باد تنکا بن مازند ران

ملت ایران   بخوانید این مطالب را که  کارشناس دردشنا سی   در حال  ر فتن از این نشئه زندگی هستم وبعدمن دیگر کسی در ایران نخواهد بود که این مطالب را  برای شما بنو یسد نخواندن این مطالب تیشه به ریشه ایران زدن اسست میدانم مفصل است ووقت میگیرد چاره ئی نیست  آن را سییو کنید وبه مرور بخوانید این هدیه ای از یک هم وطن دلسوز وزجر کشیده شما تقدیم میگردد**   تانگرید طفل کی نوشد لبن** تا نگرید کودک حلوا فروش**  دیگ رحمت  کی بیاید او بجوش

قسمت دوم کشا ورزی دماوند نمونه کشا ورزی ایران

متا ثر از اصلا حات ارضی محمد رضا پهلوی الی جریان های امروز کشور

چون زندگی من از دماوند شروع شده اگر از این قسمت کشور قلم میزنم نمو نه ئی  میباشد از کل کشور که حد اقل کشاورزی آن محصولات مشابه معیشت ملی را فراهم مینمایند

درگذشته0تا حدود 10 سال    قبل از اصلا حات ارضی عمده محصولات كشاورزي دماوند باغي خصوصاٌ قيسي بوده كه جزو   صادرات بزرگ وارز آور كشور بوده  است بطوريكه بنده اطلاع دارم ساليانه.بيش از پانز ده هزار تن صادرات قيسي خشك وبرگه زرد الو داشته است يعني بيش از6هزار هكتار وسعت باغات آن باحدودسي وشش مليون اصله درخت ميوه بوده است سيب ِمشكي     دما وند بي نظير بود ومحال است نمونه آن پيدا گرددسيبي بودكه درمهرماه قابل چيدن ازروي درخت ميشد وتا ارديبهشت ماه سال بعد بدون سردخانه سالم مي ماندازنظر رنگ همتا نداشت  نيمي از   آ ن سفيد باسايه روشن سبزوليمو ئي ونيم ديگرصورتي سرخابي كه هرچه بطرف      نيمه ديگر ميرفت كم رنگ تر ميشد.. بوي ِمُشك آ ن تا مسا فت  زياد استشمام ميشد.. من بچشم :خودم بارهاديد م هركس گرفتار افسردگي ميشديك سبدازاين سيب رادراطاقش ميگذاشتند بفاصله چندساخت حالش خوب ميشد؟يااگرخانمي غش ميكرد اين  سيب را زير بيني اوميگرفتندبه هوش ميآمد؟ من نظير درخت گردوي دماوندرا جائي  نديدم درهرباغي سه الي چهار درخت بيشتر نبود باقطر بيشتر از يك متر وفضائی بوسعت 200متر مربع شاخه ها یش گستر ش دا شت وهردرخت بيشتراز سي  كيسه گوني بزرگ گردوي خشك شده ميداد كه وزن مغز آن پانصدكيلوميشد:يادم مي آيد باغي درمحلي داشتيم مجاورباغ ماباغ ديگري  درمالكيت شخصي بود بنام محمود قدوسي كه اين شخص چون دوستي دردادگستري داشت خيلي شايق بودعليه همسايه ها اقامه دعوي كند وعليه اوباصطلا ح حكمي بگيرد؟ دركنار باغ مادرخت گردوئي بود كه اين آقا به آن طمع كردو وبه همان دادگاه وقاضي كذائي رجوع كرد وحكم گرفت كه درخت گردودرمالكييت وحريم هردو با غ است واز آن تاريخ ببعد  گرد وهاي هاي اين درخت تقسيم ميشد وسهم ما حدود 0 2 گوني ميگرديد:درب حياط منزل پدر بزرگم سه متر عرض آن بودوهرلنگه درآن يك الوارازتنه يك درخت گردوي قطع شده ساخته شده بود:خداوند نيامرزد آن كساني راكه وجدان نداشتند وروح    آ دمييت خودرا به ثمن بخس بشيطان اماره نفس خود براي كسب مشتي كاغذ پاره بنام اسكناس فروختند وتيشه به ريشه طبيعت زيبا ودل انگيز كشور ايران منجمله طبيعت دماوند زدند الوارهای درخت گر دو را بکشور های خاذج صادر کر دند ومشتي زمين سوخته نكره براي ملت ايران گذاردند؟؟؟توجه كنيد مختصري آماروارقام مينويسم تاخودتان  قضاوت كنيد؟درمنطقه دماوندحدود چهل پنجاه سال قبل كل زمين هاي كشاورزي در 0 5 2 روستاي آن درحدودشش هزار هكتار زمين آبي زير كشت ميرفت وشش هزارهكتارزمين باحدود 0 0 6 4 ليتر آب در ثانيه؟حالاباآماردقيق وكارشناسانه كه خودم عامل عمده كشاورز اين منطقه بوده ام مقايسه ميكنم باجو حاكم امروز در منطقه؟؟؟/

1-- كل برداشت گندم اين منطقه باسهم كارگر بامقايسه دلارامروز7 2 هزار تن 5/12مليون دلاربود--كل برداشت تبديلي گوشت ولبني منطقه با سهم كارگر0 0 7 2 تن گوشت وهزارتن روغن به ارزش امروز 37 مليون دلار--سيب زميني ولوبيا يكصدوپنجاه هزارتن 300ملیون دلار-- محصولات باغي  پنجاه هزارتن 150ملیون دلار جمع 5/499 ملیون دلار بعدازكسرهزينه5 1 %حدود 5/427مليون درمجموع بیست هزار هکتار زمین قابل کشت امروز دماوند هر هکتار زمین در چهل پنجاه سال قبل 23 ملیون تومان امروز آنهم بوسیله ابزار کشاورزی عهد باستان بوده است  ومقایبسه 250رذوستای دما وند با 50 هزرار روسیتای کل کشور در آمدی معادل 95 ملیارد دلار امروز در آمد سرانه ملت ایران میشد که شامل هر فرد 70 ملیونی ایران سالیانه یکملیون و سیصد هزار تو منت میشد با اجرای اصلاحات ارضصی شاه وکشت موقت بعد انقلاب امروز کل کشاورزی دماوند تبدیل شده فقط به سیب زمینی  صیفی جات وباغات قابل در ج مطلب عمده نیست وهر هکتار  زمین بصورت متوسط 20 تن محصول میدهد که 17 تن آن خرج بزر وکود و آب وکارگر ومخارج شخم وکاشت وداشت وبرداشت است برای کشاورز 3تن باقی میماند که با کثر انبار میرسد به 5/2 تن حدودیک ملیون و دویست و پنجاه هزار تومان که خرج این کشاورز بصورت فقر در همه عمرش باید حد اقل با اشکال گوناگون کشا ورزی کشور هر یک نفر هشت هکتار زمین  داشته باشدواگر باکثرت  خانوار های روستائی 9 ملیون خانوار از 17 ملیون خانوار ملت ایران باشد که هست باید 72 ملیون هکتار زمین کشا ورزی داشته باشیم که میشود وسعت نیم وکشور ایران که حد اقل 60در صد کشور مان دریا وکویر وکوه وچنگل است؟؟؟؟؟؟؟ حال بااین محاسبه سر انگشتی ببینید دراین چهل پنجاه سال اخیر چه بلائی بر سر آب وخاک کشسور مان آورده ایم

بر طبق آمار سال 1335 مرحوم جنت مکان  اعدام شده سازمان برنامه ورفتنش در تیول دولت شا هنشاهی؟؟؟// کل زمین های کشاورزی ایران35 ملیون هکتار بوده که محصولاتی اعم از مصارف مستقیم وتنبدیلی از هکتاری 400 کیلو و1تن5و 10 و 20   تن و 40    تن برداشت میشده که معدل آن مشودهر هکتار 12 تن که با موارد تبدیلی ها میشود 7 تن در هکتارکه ضرب در 35 ملیون هکتار میشود245 ملیون تن در سال وباز بامحاسبه کارشناسان متبحر بین المللی در استخدام مرحوم سازمان برنامه  هر یک نفر انسان درسال از بچه شیری تا انسان صد ساله سالی یک تن مواد کشاورزی روزی 8/2کیلو را با محاسبات نبدیلی مصرف مینماید که با محاسبه کل برداشت بالا ما میتوانیم تا 245 ملیون انسان را تغذیه نما ئیم ولی نتوانستیم که بشود این کار را بکنیم جرا ؟؟؟؟

 باكمال تاسف زماني تراكتور ووسائل مكانيزه شدن كشاورزي وارد ايران شد كه كشوردرفقرشديددانش زمين شناسي واستفاده ازفن جديدكشاورزي بود؟؟؟/ومهندسين وكارشاسان كشاورزي يادر ايران نبودند واگرهم تعدادادانگشت شماري وجودداشت طفلك هاسواد حسابي نداشتندزيرادرمدارس ودانشگاه هائي تحصيل كرده بودندكه وزارت باصطلاح معارف آن روزگاركتاب فزيك وشيمي سوم دبيرستانهاي ايران را كه باصطلاح به مهندسان آينده كشورمي آموخت چنين طراحي وچاپ نموده بودند؟؟كتاب علم الأ اشيا مخصوص دانش آموزان كلاس نهم دبيرستان ها*چاپ (مظفري سال  5 1 3 1 تهران)*درقسمت شيمي آن د رموردنشاسته نوشته شده بود؟؟؟؟نشاسته شيئي است كه ازمغزگندم ميگيرندوازآن فرني ميپزندند ويقه آهار ميزنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*حالا توجه كنيد مهندسا ني كه بااين پايه دانش آموخته گي ممالك محروسه ايران ديپلم ديواركوب مهندسي گرفته اند چه تحفه ها ئي بوده اندتازه آنهائيكه دراروپا تحصيل كرده بودندتحت تبليغ كمپاني هاي سازنده ماشين آلات كشاورزي بودند كه اين ماشين آلات راتحت شرايط آب وهواي قاره اروپا ساخته بودند؟؟؟ونميدانستندكشور ايران درفلات قاره قراردارد وسرزميني است خشك كم آب.ويابي آب كه عمده باران هاي آن درنقاط كوهستاني آن است درنتيجه اكثر..زمين هاي كشاورزي ايران درحاشيه هاي جبال البرز وزاگرس وجود داردكه از اول آبان ماه هرسال الي ارديبهشت به مدت هفت ماه درحال سرماي‘زمستاني بوده ورستنيها درحال كمون بسرميبرندومحصول كشت بهاره بخصوص محصولات غده ئي مانندسيب زميني وچغندر قندازروز كشت الي روز برداشت بايدحداقل 0 4 1 روز آفتاب ببيندتارشدكافي نموده وهيدروكربن ها وفيبرهاتكامل يافته ضمن اضافه شدن برمحصول بازده مواد تبديلي آن افزايش يافته و باروري آن به رشدكافي برسدونگهداري آن درانبار وسيلوبواسطه نقص نارسي محصول ميسرباشد؟وهمچنين ميوه هاي گوناگون احتياج به روزهاي طولاني وآفتاب داردمثل ميوه هاي انواع صيفي وغيره به همين دلايل اكثر  كشاورزان ايران كه جزومناطق گرمسيري نبودندزمين هاي خودرادراواخر فروردين شخم ميكردنداوايل ارديبهشت كاركشت باتمام ميرسيدودرشهريور برداشت تمام شده بودودرمهرماه نيزگندم سال بعدكشت شده بود وجشن مهر گان پايان كاشت وداشت وبرداشت آغازميگرديديد؟ دلايل اينگونه كشت وكارمتعدد بوداولا محصولات غده ئي درعمق حداكثربيست سانتي .متري زمين بهتر عمل مي آمد وثانيا اگر عمق بيشتري راشخم ميكردند آب به طرف پائين نشت ميكرد درنتيجه بعداز  دوروز روي زمين خشك ميشد وزراعت ازبين ميرفت؟ودلايل ديگرهم بود كه شخم عميق درحوصله كاركشاورز نبودزيرا؟درفروردين وارديبهشت فقط تا بيست سانتي متري عمق زمين باصطلاح گاوروبودوقسمتهاي زيرين گل بودميبايستي به جاي يك جفت گاو دوجفت ببندندكه وزن گاوها وگاو آهن وكارگر ازيك تن تجاوزميكرد وخاك رابصورت گل شفته بنائي درمي آ ورد وزراعت ازبين ميرفت؟مي بايستي صبر ميكردندقسمت زيرين زمين گاورو شودكه كشت دير ميشدوشروع كشت درخرداد وتير انجام ميگرديد كه فصل رشد  علف هاي هرزبود ودرنتيچه ديرشدن كشت وتقليل آفتاب خور زراعت از0 3 1 روز به نودروز ونارس شدن محصول وزيان كشاورز ومصرف كننده بعلت فقرموادغذائي كه امروزكشاورزي ما به  چنين سرنوشتي مبتلي ميباشد؟؟؟/

چراكشاورزي ماگرفتار چنين سرنوشتي شده است

اول- ورود تراكتورهاي سنگين باركش 150 اسب  ببا لا بجای تراکتور های 45 اسب بعنوان شخم كردن زمين دركشور وارد شدهما نطوريكه قبلا نوشتم اين نوع تراكتور ها زيان فاحشي به كشاورزي مازده است وزن سنگين آن باعث گرديده كشاورزصبركندتاچهل پنجاه سانتي متري عمق زمين خاكش ازِگل بودن خارج گرديده قابل كشاورزي شودواين زماني ميسرميشودكه فصل بهاربه پايان رسيده وتا بيست سانتي متري زمين ديگررطوبت وجودندارددرحالي كه بزربايدباكمك رطوبت خودش ورطوبت زمين ورطوبت آميخته درهواي بهاري سبزكند؟ولي زمين خشك گرديده و تابستان فرارسيده هوا رطوبت كافي ندارد. كشاورزمجبور است زمين راآب ياري كند كه فاجعه بوجود آمده دريكجا قبل ازآبياري خاك خشك مثل آب خشك كن رطوبت بزررا كشيده ازانتفاع خارج نموده ودرجاي ديگرخنكي آب وحرارت زمين همين بلارا نازل كرده؟درنتيجه زمين بدسبز ميشود وآنچه هم كه سبز ميشودمريض است؟وبواسطه نارس شدن ارزش غذائي ندارددومين زيان تراكتورهاي سنگين نابودشدن خاك زراعي آفتاب خورده چند هزارساله وجاي گزين شدن خاك بكرفاقد باكتري هاي مفيددرپرورش گياه چون بيش از 5 8 % زمين هاي زراعي ايران دردامنه كوه ها وافع گرديده است كه اكثر خاك آن ازانواع خاك رس وآهكي ميباشد؟فقط لايه كمي از اين خاك ها دراثر تابش خورشيد وممزوج شدن بالاشه رستني هاوحشرات وحيوانات  تبديل به خاك زراعي شده است كه عمق آ ن بيش از بيست سانتيمتر نيست ؟تراكتور هاي سنگين قادر اند تاپنجاه سانتي متري زمين رابكنند وخاك زرا عي رابه زيربرده وخاك بكر فاقد باكتري هاي هاي مفيد رامخلوط كنندوارزش رويش رستني هارا ازبين ببرند؟ چه بايدكرد؟وراه نجات چيست؟تاآن جائيكه اطلاع دارم كل زمين هاي زراعي ايران حدود سي وشش مليون هكتار است كه نيمي دربهار ونيمي در پائيز بايد ظرف بيست روز شخم بخورداحتيا ج به خريد و     سا خت يك مليون تراكتور باقدرت پنج الي ده اسب بخارهيدروليك هست كه بتوان وسائل مختلف را به آن بست وبدين طريق زراعت نمودومطمعن باشيد بهترين محصول رادرسال برداشت خواهيدكردودراينمفدار زراعت غذاي بيش از دويست مليون جمعييت را تامين خواهيد كرد؟دراينجا سئوالي مطرح ميشود*كه اگربيست سانتيمتري زمين قابل كشت است ؟چطور ريشه درختان حتي درچندمتري زير زمين حركت دارد ودرغير اينصورت  درختي وجنگلي وجود نخواهدداشت مسلما هم همينطو است چون درخت احتياج به آب فراوان متناسب باحجم درخت دارد كه بعضي ازآ نها بيش از ده تن وزن دارند

كه هفت تن آن:آب است وبا آب ياري نميتوان به درخت آب كافي رسانيد ولي درخت چون :زنده پايا هست وگياه يكساله نيست  وشعورنباتي داردريشه آن خودبه خودبطرف پائين وزمين مرطوب ميرود* ولي    گيا هان يكساله ريشه درروي خاك دارند؟

ودرخت هم بوسيله ريشه هاي موي رگي كه دماوندي ها به آن شورون ميگويندغذاي خودرا ازروي زمين ميگيرند

باتو ضيحا تي كه درمورد زيان هاي تراكتور هاي بزرگ دادم ميپردازم به زيانهاي تكنو لژي كشاورزي وارداتي از غرب كه بدو ن مطالعه وارد كشور گرديده است كه مختصر توضيح لازم است ؟ومجبورهستم به عقب برگردم؟تاازكشاورزي گذشته ايران براي مقايسه باامروزشاهدي بياورم ؟

ريشه كشاورزي ايران در زمان سا سانيان

درجنگ هائيكه ميان نظام حكومت ساساني به شاهنشاهي يزدگردونظام و حكومت عربي به خليفه گي عمر ابن خطاب درگرفت درآن زمان نيمي ازملت ايران مسلمان شده بودندودر جنگ شركت ننمودندكه دليل آ نرا مينويسم زيرا دين ومذهب هرگز درمالكيت وقدرت هيچ دولت ونظامي نبوده ونخواهد بود؟؟؟

وفقط درحيطه ومالكييت ملتها بوده وخواهد بوددرهيچ زماني حكومت هادين ومذهب راتقديم ملت ايران ننمودندبلكه اين ملت خداجوياي ايران بودكه دين زرتشت رابرگزيد وآن زمان كه حكومت ها براي مقاصدسياسي وپليدخوددين زرتشت رامسخ كردندوروحانييت آن رادرباري كردندتا حكم حكومتي نوشتندودختر پادشاه رازن ؟پدرش كردند وپادشاه ايران شد  پسر خواهرش؟و ملت هم  ترجيح داد  تابدست اسكندرمقدوني بعنوان استاندارمقدونيه اين پسركشته شود واين ننگ ازدين زرتشت برداشته شودكوشيد وكوشيد تااينكه ظلم وتُادي نسبت به افرادملت توسط نظام ساساني دربدعت گذاري دين زرتشت ازحد گذشت 0 2 %مردم احمق را جزو طبقات شش گانه ممتاز صاحب منصب وتيول نمودند      و0 8 %ملت واقعي ايران رارعييت وبرده خداوندان بي لياقت زميني ودرراُس آن شخص شا هنشاه راقراردادند؟تا اينكه دين اسلأم به پيامبري محمد(ص) ظهوركردوسفيراودردربارخسروپرويزساساني فريادكرد قولو لأ اله لأالل تفلهوه بگودرهيچ جاي جهان جز خداي يگانه هيچ خدائي وجود ندارد واز شرخدايان تحميلي آزاد باش؟اين پيام را خسروپرويز وبيست درصد تيول داران وصاحبان منصب كشور ايران ناشنيده گرفتند؟؟؟/ ولي ملت  ايران شنيد واگر تصور ميكنيد اين ملت قوم واحدي بود اشتاه ميكنيد درگيلان ومازندران و گرگان وخراسان و           آ ذربايجان همين اكنون اقوام گيل وكاس وديلم وخزر وطبري وآذري وپارتي وتركمن و باز ماند گان تاجيك؟وبازماندگان مغول وتاتاروتركان آسياي ميانه وعرب بالهجه هاي گوناگون حدود بيست مليون جمييت ايران را تشكيل

ميدهندودرشرق وغرب وجنوب ومركزايران اقوام پارسي وكرد وبلوچ ولرو وعيلامي باضافه آنچه ازمردمي كه درشمال كشورزندگي ميكنند   حدود70 مليون جمعييتاين كشوررا شكل ميدهندو امروز قلم وزبان مقدس همه  فارسي است ودين مقدس قاطبه ملت ايران اسلأم است وبدون استثنا مرام ومسلك آريائي دارنددرده هزارسال قبل از ميلاد مسيح به ببعدنيزپدران همين ملت دين  زرتشت رابرگزيدنددرهزارو سيصد واندي سال قبل نيزپدران همين ملت دين اسلأم رابرگزيدندآن زمانكه بين يزدگرد فر ما نرواي ساساني وعمرابن خطاب فرمانرواي عربستان جنگ درگرفت بيش ازبيست وسه سال بودقاطبه غرب وجنوب ايران مسلما ن شده بودندوباوجود اينكه ميدانستندبيش ازده سال است پيامبروفات نموده درعربستان رژيم حكومت عربي بوجود آمده؟چون خودرا مسلمان ميدانستندواردجنگ نشدند وبدين واسطه منصب داران ساساني آنهارابزور به جنگ ؟بردندوبراي اينكه فرار نكنند آنهارا دسته دسته به زنجير بستند وبه همين علت نام اين جنگ را جنگ   سلأ سل    نا ميدند؟وخالد ابن وليدبعنوان  مرتدهمه اين مظلومان راشهيد كرد مردم ظالم  ؟عرب بريزدگردپيروزشدند وآن كرد كه آدمييت ننگين شد ونام اسلا م جريحه دارو دشمنان ؟اسلام را دين شمشير ناميدند؟.این کتاب ادمه دارد

 

قسمت اول درموردمقدمه و جغرافیای دماوندنبشته محمد علوی از کلار آباد تنکابن استان ما زندران


سخن روز که

بهتر است بنویسم عزای ملی را در ادامه مطلب این مقا له بخوانیبد

قسمت اول درموردمقدمه و جغرافیای دماوند

ونگرشی کارشناسانه به کشا ورزی ایران

چون این کتاب سریال است از اول مهرماه 89 به بعد برای مطالعه در همین صفحه و آرشیو

قسمتهای مربوطه را مطالعه بفر مائید

____________________________________________

قبل از پرداختن به مطالب کتاب  نظرتان را معطوف میدارم بدین مطلب کلی که       

بار ها تکرار کرده ام که   خداوند در قر آن کریم فرموده روح  انسان از طریق  امرخداوندبوجود آمده نه از راه علت ومعلول حاکم بر جهان ماده وتاروز قيامت (طلوع فجر ديگر)) مرگي برا يش نيست  جز مرگ جسد انسان ؟؟؟/زمانيكه جسدمان مرگش فراميرسد..روح به عالَم برزخ برگشته منتظرخدمت ميگردد  رجعت  میکندبراي مكافات  آ نچه را كه در گذشته انجام داده ودرذات خود ذخيره كرده است؟ (حال ياپاداش اعمال گذشته است وياكيفر آن است) که این دو امر جبر بر انسان است که یا در این کره خاک خس و خا شاک گردد یا در باغها      لا له معنوی برو یاند همچنین این اختیار رادارد که از خوب به بد وبدتر تربیت شود ویا برعکس از بد و بدتر به بسیار خوب عروج نمایدوباور من اين است هركسي كه متولد ميشودباكوله باري ازگناه مي آ يد؟كه دربرگشتن يا سبكتر گشته ويا سنگين تر شده است؟و چون جسدش جدید است وخالي از ذخايرگذشته اعمال روح


است؟آنچه درمغز كودك تازه متولد شده ذخيره ميگردددوچيز است اول ذخايراعمال ورفتار ژني جسد است؟دوم اعمال رفتار روح مكان گرفته در جسد است درزمان هاي    آ ينده {{


روزی یکی از ؟دوستا ن  من  گفت وقتي روح اعمال گذشته هاي قبل از تولد جديدرابه خاطرندارد؟چگونه ميتواند بفهمد كه دارد مكا فات ميبيند}}

گفتم من فقط ميتوانم درموردخو دم اظهار نظركنم وجواب بدهم درمورد ديگران     خو د شا ن می فهمیدند من حق اظهار نظر ندارم ؟اما درموردخودم درطو ل اين نشئه از زندگي اتفاقاتي برايم رخ داده كه بتدريج به اين باور رسيده ام اولين اتفاق دردوسه سالگي من افتاد؟چون دراين سن تاحدودي فهم وشعوري داشتم كه تفاوت ميان خوبي ها  وبدي هارا درك ميكردم وخودم راشخصيتي ميشناختم كه هم تراز ديگران است نهايتا ازنظر جسمي ضعيف است وبدين جهت مستوجب احترام ميباشد  عموئي داشتم كه بمن توهين كردايشان  جوان شوخ کم ظرفیتی بودند:كه بيموقع شوخيهاي زشت ميكردند روزي جلوي من صدائي زشت از خودخارج كردوخنديد ومنكه روحم سخت تحقیر شده بود سخت عصباني شده بودم بلافا صله باهمان شكل جوابش رادادم؟ مادرم ضمن تنبيه من واینکه بی ادبی را با بی ادبی پاسخ نمیدند قر قركرد كه جلوي بچه كارزشت نكنيد ياد ميگيرند منكه دردوسالگي غرورم جريحه دارشده بود؟باگريه ولهجه كودكانه گفتم من بچه نيستم عمويم بچه است؟كه كار زشت ميكند ناگهان همه حيرت كردند؟؟/ وهم ديگررارا نگاه كردند؟ومن ازاين پيروزي روحي خودم شادشدم ؟من ازسنين كودكي هميشه تو فكربودم هميشه حركات بزرگترها برايم باورنكردني بود؟وقتي دروغ ميگفتند زمانيكه كارهاي زشت ميكردند ؟وقتي كارهاي آ نهارا ميديدم حيرت ميكردم؟ درست مثل خطا کارانی که   تعهدكرده اند كارزشت نكنند باز تكرار ميكنند؟هميشه نسبت به اشخاصي كه دربالاي سنين عمر بودند احترام خاصي ميگذاشتم :ازآنها اطاعت ميكردم باوجوداينكه بسيار كودك بودم وباصطلاح شيرين سخن :بودم ازبازي كردن بابچه ها متنفر بودم ؟چون فكرميكردم در شان من نيست :كه بابچه ها بازي كنم؟اكثرا هرگاه ميل به بازي داشتم بادختر ها بازي ميكردم چون آنها اجازه ميدادندحرف ها یم را بگویم ؟ ؟ دردوره طفولييت وكودكي ام كارهائي ميكردم كه مخصوص بزرگترهاي تجربه ديده بود؟ ودر اينجا بعضي ازكارهائيكه          انجام دادم ومورد حيرت بستگانم   ميشد مينويسم**

..........................................................

 قبلابايدقدري ازبافت تشكيلات ومقررات واخلاق   حاكم بر خانواده پدري ومادري ام را  بنویسم چون زندگي من بعنوان گوشه ئي ازتاريخ  عمرگذشته جا معه ام میباشد با  و باجو ي كه امروز برخانواده هاي ايراني حاكم است مقايسه بشودتامطالبي راكه مينويسم قابل درك خواننده محترم باشد؟همانطور كه قبلا نوشتم نوع زندگي پدري من درآن تاريخ؟ منحصربه چندنفر ميشد كه درايران آن روزگار به آن شكل زنده گي ميكردند؟پدربزرگ پدري من ارنظر سواد ومعلومات نتنها مجتهد جامع شرايط بودند بلكه از نظر حكمت وعرفان سر آ مد روزگار وحدود چند قرن جلوتر از زمان بودند؟ازنظر زيستي وبرخوردباخا نواده هاي منصوب به خودشان وزير دستانشان يك اميرمقتدر مرعشي چهار صد سال قبل بودند؟ وازنظرسلوك ومشرب ومعاشرت بامردم يك درويش سربدارهشتصدسال قبل ويك مربي ومعلم عارف واديب وحكيم تا هشتصد سال آينده بودند؟؟؟/ايشان حدود1 8 سال عمركردندتنها همسرشان خانم گوهرتاج دخترعمويشان فرزند حاج سيدعلي اصغرافخمي ( مرعشي) بودند كه برمن معلوم نگرديد چرا نوادگان ايشان باستثناي يكي دونفر كه نام فاميلي گتميري را برگزيدند اكثرنام آنهاافخمي گرديد؟ ولي ميدانستم چرا نام فاميل ما علوي شد

.............................................................

.چون تازمان سلطنت رضا شاه پهلوي مردم شناسنامه نداشتندولقب داشتند وخودرا بنام  محلی که زندگی ميكردندمعرفي ولقبي راهم به دان می  افزودندمانندپدربزرگم كه امضاي ايشان علي اكبر حسيني مرانكي بودازآ ن زمان ببعد اداره ثبت سجل واحوال بوجودآمدوصدورشناسنامه وانتخاب نام فاميل اجباري شدپدر بزر گم  بعلت كثرت نام مرعشي  در منطقفه خودمان نام اصلي علوي رابرگزيدند ؟ من يادم هست كه عموي بزرگم  اعتراض كردند چرانام مرعشي انتخاب نشد  پدربزرگم فرمودندنام اصلي ما علوي است : كه اولادعلي هستيم واما نام فاميل هيچكس مايه افتخارنيست؟مگربعنوان عملكردن :انسان به مقام آدمي خودش  بعد خطاب به عمويم گفتند شماها اكنون چند برادر و پسرعمو  هستيد؟كدام يك ازشماها مرعشي سربدارهستيد؟ كه چنين خروش ميكنيد؟

من به هيچ كدامتان اميد ندارم وروكردند به من وفرمودنداين يكي شايدبشود ( دوست

.................................................

عزيزقبلا عرض كردم من مانند

 چكاوك هرلحظه روي يك شاخه از درخت زندگي ام مينشينم دراينجا حوصله   ام از معرفی بیشتر سر رفت  وبقيه  آ ن را ميگذارم براي بعدميروم بر سر مطلبي ديگر)  {براي بهترمعرفي كردن ماجراهاي رندگي مجبورهستم شرح دوران كودكي رارهاكنم؟؟؟/ وبه معرفي زادگاهم بپردازم}اينطور نويسندگي تصور ميكنم جلوگيري از خسته شدن خواننده ازيك مطلب دراز كسالت آ ور بشود؟وماجراها بايد باچاشني زمان ومكان آ ميخته گردد تا     ماجراها  تاريخ شود.. وربط پيداكند اوصولا بقول معروف گل و گب كردن غذاي روح است وانسان بايد در غذاخوردن حتي غذاي روح بصورت متنوع از سفره غذا لقمه بردارد.. تا ثمر بخش باشد يك غذا هرچند خوشمزه باشد انسان را دل زده ومتنفر ميكند.. بدين علت.. ميروم كه شرحي  درمورد زاد گاه خودم بنويسم كه آن هم جزوي از ما جرا هاي زند گي ميباشد  زادگاه من وقسمتي از اجدادم د ماوند است اجبار دارم شرحي ازاين خطه وطنم را بنام جغرا فیای دما وندبراي آنانكه بياطلاع هستند مینو یسم

................................................................................................

جغرا فیای دماوند

منطقه  دماونددرقسمت شمال متمايل به شرق كشوردردامنه شمالي سلسله جبال البرز واقع گرديده است جنوب آن متصل است به رشته كوهي فرعي بصورت زائده جداشده ازالبرزبنام كوه قرقا چ وشرق آن متصل است به سوادكوه استان مازندران وازطرف غرب متصل است به تهران:حدس میزنم حدودهزارودويست كيلومترمربع وسعت داشته باشد كه از شش بلوك مشخص تشكيل گرديده است بترتيب ازطرف تهران: بلوك   جا جروداست

....................................................

كه به طرف ورامين ميرود بلوك دوم  سيا ه روداست كه مركز آن رودهن است بلوك سوم  طار روداست كه مركزآن شهرستان دماونداست وازشمال آ ن ازطريق جا ده هراز وصل به شهرستان آمل ميگردد: بلوك چهارم   جمع آب رود است كه حدود چهار قرن پيش دراين منطقه چهارصدرشته قنا ت احداث گرديده بوددرنقطه ئي كه نام اتابك علياراداشته...كه محل نشت درياچه لاربوده است مجموعه اين چهار صد رشته قنات رودخانه ئي را تشكيل ميداده كه حدود پنجاه كيلومترر ا درمسير خود.آبياري ميكرده ومازاد آن وارد دشت ايوان كي ميگرديده كه اكنون درحاشيه كوير جزو استان سمنان قرار داردرچهارقرن قبل زلز له بسيار شديدي شهرمروانك وروستا هاي اطراف را ويران ميكندواين رشته قنوات ازبين ميرود.بعد ازمدتي ازمحل اين قنوات آب ها بصورت چشمه سارهاي بزرگ وكوچك.دريك مجموعه كوچك ازدل خاك بيرون مي آيد كه مجموع آن بشكل رودخانه جمع آب روددر مي آ يد؟روستا ها ومزارعي  كه جزو منطقه جمع آب رود قراردارند اول دشت وسيع همند آبسرداست كه حدود چهل كيلومتر مربع وسعت آن است اززيرمزرعه صالح آبادشروع  ميگرددوتا مزرعه خسروان و   جابان. ادامه دارد تادوره قاجاريه محل جنگ ولشگركشي آغا محمد خان وحسینقلیخان پدرش با کرمخانیان زند بوده بوده است وبه همین علت ماطق جمه آب رود وابر شیوه  مردمانش از بازماندگان خزری ها و لر ها واصفهانی ها  جالب توجه اين است كه نام جابان مربوط به سر داري ميباشد كه در زمان سلطنت آذر ميدخت ساساني بعلت غفلت در ميخوارگي مغلوب خالدبن وليد سردار اعزامي از طرف عمربن خطاب گرديدوچون اين قريه وقريه سر بندان دماوند كرد نشين است بايد جمله جابان از لهجه كردي باشد( ونام همند همان نام ها مون است كه به بيا بان هموار ميگويندكه مخفف آن شده  همند) بعد بترتيب = آبسرد( كه درتاريخ طبرستان معروف به اوسر است)ومرانك وداستاني دارد بعنوان مروانك كه بعداٌ مينويسم ( كه مٍروانك يكي از اسامي باربداست ) = تاسكين = اهران = وادان = كوهان =كيلان فيلان = ساران وچندمزرعه ديگر دردره ئي تنگ درمسير رودخانه جمع آبرودبه ايوان كي ازاستا ن سمنان وصل ميگردد بلوك پنجم  تشكيل گرديده است از روستا هاي عين ورزان(كه نام حقيقي آن  عين ورسان است چون درقديم دربالاي كوه هاي اين روستاجنگل اورس ياصنوبركوهي كه به لهجه دماوندي به درخت اورس  درخت وًرس ميگفته انددر كنار آن چشمه ئي بوده كه هنوزهم هست وآب روستارا تامين ميكند به آن ميگفته اند عين ورسان كه به عين ورزان تبديل شده است؟وجابون = سربندان= لومان = زان = سرخه ده و كلاك مشهد=رودافشان =وسيد آ باداست كه مرحوم حاج ميرزاعلينقي مرعشي فرزند حاجي ميرزا تقي يكي از اجداد من اين روستارابين چهارفرزندش حاج سيديوسف وحاج ميرزا رضا وحاج ميرزاعلي اصغر وحاج سيد يونس بخشيدويكدانك آنرا وقف ايام عاشوراي حسيني كردويكدانك ديگررا وقف اولاد ذكور فقير نمود )وروستاهاي آرو = يهر= مومج =هوير مجموعا به آن ها ابرشيوه ميگويند كه تصور ميشود بعلت اينكه دردامنه البرز قراردارند رطوبت هواي اين مناطق بيشتر ارسايرنقاط دماوند ميباشد؟ بلوك ششم  دماوند فيرور كوه است كه خود بخش بزرگي است بطوركلي دماوند بامحاسبه لواسانات دراين شش بلوك حدود چهاربخش وبيش از 250 روستا وجود دارد:سه جاده مواصلا تي ترانزيت متصل به استان  هاي مختلف كشور وازآنجابه كشورهاي خارج ازايران دارد=اول  جاده تهران فيروز كوه است كه دماوندرابه ساري واستانهاي گيلان وخراسان حتي آذربايجان وصل ميكند =  دوم جاده هراز است كه بشكل بالاهمين كاررا ميكند سومين جاده ازجاده تهران فيروز كوه منشعب ميشود از  اول بلوك جمع آب رود (آبسرد) دماوندرا به ايوان كي وصل ميكندكه ازطرف شرق جزو استان سمنان است وازطرف غرب به گرمسار وورامين ميرود

بقیه را به تواتردر قسمت دوم مطالعه بفرما ئید

ادا مه مطلب را بخوانید

ادامه نوشته

ای دیو سفید پای در بند ای گنبد گیتی ای دما وند نبشته محمد علوی مر عشی


صفحه اول مقدمه كتاب ماجراي زندگي خودم رابا  ا  بیاتی از محمد تقی بهار باز مانده سر بداران خراسان

بیادتو ای  دما وند وزادگاهم ای  مرانک  همچنین هم ولا یتی هایم مردم منطقه جمع آبرود دما وند

ای دیو سفید پای در بند*  ای گنبد گیتی ای دماوند* از سیم بسر یکی کله خود*زآ هن به میان یکی کمر بند

تاچشم بشر نبیندت روی* بنهفته ز ابر چهر در بند* تا وارهی از دم ستوران* زین مردم نحس دیو مانند

بنواخته زخشم بر فلک مشت * آن مشت تو ئی تو ای دما وند* تو مشت درشت روز گاری* از گردش  مردمان دیو مانند

بگرای چو ا ژ دهای گرزه* بخروش چوشیر شرزه در بند* آز آتش آه خلق مظلوم*  و ازشعله کیفر خدا وند

بشکن در دو زخ و فروریز* باد اهره کفر کافری چند* بفکن زپی این بساط تزویر* بگسل زهم این نژاد تز ویر

برکن زبن این بنا که باید* از ریشه بنای ظلم بر کند* زین بی خر دان سفله بستان* داد دل مردم خردمند

واین هم داد دل حافظ شیرازی

فاش ميگويم وازگفته خود دلشادم * بنده عشقم واز هردو جهان آ زادم

طا ير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق * كه دراين دامگه حادثه چون افتادم

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود *آ دم آ ورد دراين دير خراب آبا دم

..........................................................................


دوست مهربانم آيا مرا ميشناسي  وانگيزه ا م را درنبشتن اين كتاب ميداني؟؟؟/ حقيقتش رابخواهي خودم هم  نميدا نم كه كي هستم از كجا آمده ام چرا آمده  ام چرا ميروم وچراوچراهاي دگر حتي شما وديگران راهم نميشناسم.. ميدانم كه صورت انسان رادارم .. وبايد سيرت آدم هم داشته با شم.. بوسيله پدرومادرم پرداخته  شدم ومتولد گرديدم ونامم شد.. محمد باشهرت علوي وازفاميل مرعشي:  واحوالي دارم ؟مانندحال واحوال شما..آیا خا طر تان جمع است که مثل من نیستید ؟؟// به من وشما وآنها گفته اند كه ما انسان ها اشرف مخلوقات هستيم؟ونماينده خدادرروي زمين هستيم؟

..............................................................................

 راستی چرا هستیم آیا با ور میکند که هستید ؟؟// سرتان را بالا كنيد وآسمان راتماشا كنيد هرچه راكه در بالاي سرتان ازآسمان ميبينيدزيراين كره زمين كه رويش ايستاده ايدهمان شكل را دارد كه بالاي سرتان است چپ ؟؟؟/وراست تان هم  همين جور است كره زمين مانندخالي دردايره پهن وگسترده آسمان است تماشاكنيدوفكركنيد آيا بغيرآنجا كه ايستاده ايدمردم جهان ميتوانندشمارا ازدور  ببينند كه چگونه خليفه ونماينده خدا هستيد*گفتاربالاراباصطلاح انديشمند ی خدانا شناسي درفكر وانديشه من گذاردكه نتيجه آن نوشتن اين كتاب شد؟؟؟/ قدري در مورد نوشته هاي صفحه اول فكر كنيد متوجه خواهيدشد كه مقايسه.وجودي خودم وشمارابا عناصر طبيعت ستارگان وسيارات وكهكشان ها كه بقول دانشمندان تعداد كهكشان ها از چهار صدميليارد  متجاوز است ..وفا صله هريك ازاين كهكشان ها بايكديگر متجاوز از چند هزار سال نوري ميباشد.. مورد غياث قرارداده ام درحاليكه اين كهكشان ها و آنچه درمیان آنها است مصنوع است       وبا قانون علت ومعلول تركيب بوجود آمده است؟ بااين فكرمتوجه شدم در جهانيكه    به اين عظمت است .. خالقي وجودداردعظيم تراز    هرچه كه بفكر آيد ؟؟وقابل قياس با بزرگي و وزن وحجم كهكشان هانمي باشدباز در اندیشه  شدم كه    خداوند محيط است برهمه عالم وجودكهكشانها كه جاي خوددارند؟ وباز متوجه شدم خلقت انسان متفاوت است باهمه خلق هاي عالم ؟/ خداهمه خلق هاراازروي جبر قوانين علت ومعلول بوجودآورده باصورتها وتولدها ومرگهاي واحده ويك شكل   ولي خلفت انسان را دو  گونه شكلي خلق فرموده. وما مسلما نان  درنمازهاي خود اورا به رب العا لمين ستايش ميكنيم كه هم   صاحب ملك است وهم صاحب  ملكوت وآنچه كه درميان  ‘ملك ومِلكوت است نامش برزخ است درنتيجه به اين اعتقاد ميرسيم كه آنچه در جها ن هستي  حا كم است شعور است ومجموعه شعور خداوند است وخداوندحدودي ازشعوررا قانون حاكم  در خلقت ماده قرار داده است وحدودي ديگر از شعور را واسطه مابين ‘ملك وملكوت بعنوان برزخ قرار دادواورا    محدوددربرگيرنده جهان خلقت  كرده وآدم را       درلباس انسان حاكم واشرف برجهان ملك نموده ومجموعه آدمييت مثل اقيانوس است كه هر آ دمي قطره  ني از شعور دراقيانوس آدمييت است؟وجاي در جهان برزخ ميان ملك  وملكوت قرار داردلباس یا جسد آدم از پشت پدر ورحم مادر
.............................................................................

ساخته میشود ووارد خدمت درجهان خلقت *ميگردد پس از زماني لباس خودرا بجاي ميگذاردوبه عالم برزخ     برميگردد؟ تفاوت تمثيل من درعالم آ دمييت به اقيانوس دراين است كه اقيانوس وآب  اقيانوس درساختارش جبر است ولي اقيانوس آدمييت وآنچه در آن است صاحب اختيار است فقط رفتنش ازجهان خلقت به جهان برزخ جبر است باعنايت به این   مطا لب  اكنون خودوشمارا متبرك ميكنم به غزلي ازحكيم وعارف بزرگوارشمس الدين حافظ شيرازي شيرمرد بزرگوار حكاك هنر تمدن ملت بزر گوار  ايران در قلب تاريح تمدن بشر را كه سوز درون من وشمارا بخصوص دراين مقال بابهترين شيوه وروش درقالب شعر وادب بنظم درآ ورده است؟

.................................................................................


حجاب چهره جان ميشود غبار تنم**خوشادميكه پرده از اين چهره در فكنم

دراين قفس نه سزاي چو من خوش الحاني است روم بگلشن رضوان كه مرغ آن چمنم

عيان نشد كه چرا آ مدم كجا بودم * دريغ و درد كه غافل زکار خويشتنم

اگرزخون دلم بوي شوق مي آيد*عجب مدار كه همدرد نافه ختنم

طراز پيرهنن زر كشم مبين چون شمع *كه سوزهاي نهاني است درون پيرهنم

بياو هستي حافظ زپيش او بر دار*كه باوجودتو نشنود زمن كه منم

................................................................................


اي عريزدرعالم هستي نه تو: توئي؟ ونه من منم ؟همه مائيم كه ازاقيانوس برزخ آدمييت  بوسيله ابرهاي هدايت همراه بادهاي سرنوشت آري آري من وتو وآنهاي دگر برپهن دشت سرزمين مفدس ابران  باريده شده ايم؟بصورتيكه سعدي سروده باران كه درلطافت طبعش خلاف نيست..درباغ لاله رويدو در شوره زار خس اما دامان هيچ مادري نه باغ است ونه شوره زار.. اگريكي ازماهالاله شده باشيم ديگري خس؟گواه بارزی است كه بپاداش*      زندگيهاي گذشه بعنوان دستورالعمل اين زندگي همراه ماكرده اند؟؟؟/ تا ببيني دراين نشعه.دوباره چه ميكني؟ بايد مثلي بزنم     من زندگي يك انسان  را تشبيه ميكم به يك پرگار كه بايد  يك دايره  راترسيم كند.. وقتي كسي سوزن پرگار را(كه روح اومي باشد) درروي صفحه كاغذزندگي قراردهد  مداد پرگارشعاع اراده تكاملي زندگي            گذشته اورا ازنقطه تولدترسيم ميكندتاپايان طول زندگي اش نقطه مرگ برابر نفطه تولدميرسد؟ حال اگر برعكس شعاع شعورمدادزندگي اش درطول حيات بصورت مستمر كم بشوددرزمان مرگش نقطه پايان دايره زيرنقطه تولد قرار ميگيرد ويك دايره متمايل به نابودي واتمام را تشكيل ميدهدکه اگر اینطو رشد تبدیل به دیو دد گردیده درصورتيكه اين شخص بااستعداد شعوري تولدش شعاع پرگارزندگي رابالاببرد  بقدر استعداد و تربييتش بطوري كه پيشي گيرد برشعور قبل ازتولدش چنین شخصی در این نشئه از زندگی آدم نام میگیرد  درتائيداين نظريه

.................................................................................


سعدي ميفرمايد === مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی==که فرشته ره ندارد به مقفام آ دمیت

خورو خواب و خشم و شهوت حیوان نشانه دارند     توزپايبنداين سه بدر آي   تا ببيني نشان آدمييت   اينجانب عقيده محكم دارم كه هر آدم انسان هست ولي هرانسان آدم نيست؟براي روشن شدن عقيده ام شواهدي از قرآن كريم مي    آ ورم كه چگونه تفاوت ميان موجودييت انسان وآدمييت بيان گرديده درچه رفتار وكرداري انسان در طول زندگي آدم است وبرعكس آن تبديل به  حيواني بنام انسان ميشود ويا اينكه بطوركلي در ماهييت شيطان وجن وديو در مي آيددرقرآن خلقت انسان  ازعلت ومعلولي قانون طبيعت خاك وپيدايش نطفه وبعد  خون وگوشت وتبديل شدنش به اشرف مخلو قات يعني اينكه وجود  انسان ازعناصرطبيعت ميرنده ودگرگون شده بيان شده است كه ملائك عرض نمودندچنين موجودي خون ريز است وباز درقر آن ميفرمايد خداوند روح خودرا درانسان امر نمود ونامش آدم شد واسماع رابدرستي بيان نمود(يعني صفات خداوند را) دريك جا ميفرمايد قل الروح من امرربي يعني بگوفرمان مستقيم خداونداست وازطريق قانون علت ومعلول نبوده چون علت ومعلول قادرنيست كه صفات خدارا برموجودي   امركند؟ودرجاي ديگر ميفرمايدروح خودم را كه دربرگيرنده صفات من است دراودميدم يعني روح صاحب عزم واراده وقدرت كيهاني را برانسان تحميل واميروحاكم كردم وبه ملائك گفتم اين موجود نماينده من است به اوسجده كنيد   *همه سجده كردند جز شيطان وابليس (بعقيده من معني شيطان بايدنافرماني ازفرمان خداوند باشد)وشيطاني كه نامش انسان بود ازسجده بر روح آدمييت  حاكم برخودتمرد كرد؟؟؟/ كه ندا آمدتورانده شده أي ومهلت خواست ومهلت داده شد تاروز قيامت وگفت اين من انسان آدم وفرزندان اورا گم راه ميكنم.. وبه اطاعت ازنفس خودم ..كه خوروخواب وخشم وشهوت است درمي آورم  ..كه نداآمد اطاعت كنندگان ازتو مثل خودت جايگا ه آنها جهنم است.. تاروزقيامت روح جاوداني شكست  خورده ازشيطان نفس  هربار كه بنوعي شكست مي خوردباز   برميگردد كه خداكنددرهربار آمدن ورفتن شعاع  شعور پرگا   آ دميت بالاي نفطه تولد اجسادش قرار گيرد ؟ كه اگر چنين شودچنان موجي  

...............................................................................


     وجودخواهد آمدكه آدمي به جز خدا نمي بينددرغيراينصورت بقول مولانا مولوي كه سروده است**    بشنوازني چون حكايت ميكند= ازجدائي هاشكايت ميكند= ازنيستان تامرا ببريده اند= ازنفيرم مردوزن گرييده اند= من   به هرجمعييتي نالان شدم = جفت خوشحالان وبد حالان شدم= هر كسي از ظن  خودشد يارمن= ازدرون من نجست اسرار من* براي اينكه تكليف روابط بين   انسان حامل روح  آدم در زندگی مشخص گردد     در قرآن مكررازترازووميزان يادشه است: مانندقل امرربي بالقسط(بگوامرخداوندرا..باترازووميزان عمل كنيد)يعني خواسته ها ي جسم وروح مثل  دو كفه ترا زو ميزان هم باشند؟زيرا جسداحتياج به خورو خواب وخشم وشهوت داردوروح آدمي احتياج به  فكروانديشه وعشق وعقل ووجدان؟خواسته هاي جسدباكاروكو شش مادي ميسر است وخواسته هاي: روح با فرهنگ ودانش  و رجوع    به خدا وند باوجدان بيدارو عبادت اوميسر خوا هدشد؟

ادامه مطلب مهم ترین این قسمت است مطالعه بفر ما ئید

ادامه نوشته

زندگی نامه من محمد علوی(مر عشی) از کلار آ باد تنکابن استانمازندران


اینجانب در بلاگفا کار بر دوسایت هستم که همیشه دو مقاله متفاوت فرهنگی وتاریخی را نقل ونقد میکنم سایت اول

http://alavi-marashi.blogfa.com

ارز یابی تاریخ وادب ملت ایران که ایندفعه در موردزبان فارسی شکل گیری ایران حرف ها میزند

وسایت دوم

http://alavi-maranaki.blogfa.com

تاریخ تمدن ملت ایران از مرانک دما وندکه از جدا ئی ها وخیانت ها سخن میگوید

که آدرس آنها در پیوند یکدیگراولی ارز یابی تاریخ وادب ملت ایران نام دارد ودومی بنام تاریخ ملت ایران از مرانک دماوند نام داردکه آدرس هردو در پیوند آنها موجود است

میتوانیدکلیک و مطالعه بفر ما ئید

این وبلاگ همانطوریکه نبشتم داستا  ن ما جراهای این دوره از نشئه های زند گی من است که از بدو تولدم تا اکنون با تاثیر بر دا ری از زندگی اجتماعی وطنم ودیگر جوامع بشری شروع گردیده ودارد به پایان خود نزدیک میشود وقصدم گفتن آستونک وقصه برای لا لائی  شما برگرفته از قصه ها ی  شاه پریان نیست // بلکه نقل یک حرکت محوری چون  چرخ عصاری میباشد که از ده هزار سال پیش تا اکنون ما نند استری پیر بآ ن  چرخ بسته شده ایم ... ونمیدانیم که این چرخ  د یگر کهنه شده ا ست  وبشر را باصطلاح در وادی تور یاطور سر گردان نموده: و هنوز داریم در اوهام زندگی میکنیم در حالیکه نه خودرا میشناسیم ونه خدارا  ونه محیطی را که زندگی ما متاثر از این محیط گسترده در کا ئنات است

 چه رسد بشنا سائی در کا ئنا ت /


هنوز فکر میکنیم موسی عصای خودش را درنیل زد ونیل خشک شد وموسی نجات یافت وفرعون قرق شد// ونمیتوانیم فکر کنیم که ممکن است موسی با عصایبش نقطه کم عمق نیل را نشان  پیروانش  داد وسدی موقت ساختند ومحل را خشک کردند ورد شدند وفرعون که میخواست قدم درجای پای آنان بگذارد سدر ا شکستند وفرعون قرق شد وموسی و پیروانش نجات یا فتند


 ونمیخواهیم بفهمیم که پیامبر اکرم فرمود معجزه من کلام من است که قر آن نامش هست اگر میتوانید نظیرش را بیاورید در حالیکه مادراین  ده هزار سال تاریخ   نتوانسته ایم یک قانون  چند ورقی بنویسیم که هزاران غلط وای چکنم درآن موجود نباشد //

در حالیکه متون قر آن // پراست از مَثَل ها از عالم خلقت گرفته تا مردمان دیروز و پریروز و ا مروزبرای من وشما  ها میگوید قانون اساسی شما در قوانین خلق های من مستتر است فکر کنید اند یشه کنید  بهترین آن را ا ما م خود کنید  و بهشت ها بسازید ونادانی نکنید که براه کج نادرستی ها بروید که نا خواسته  برای خود ودیگران جهنم ها بسازید


 نزدیک 15 قرن از بعثت پیامبر گذشته هنوز نمیفهمیم که قر آن بزبان عربی را فقط عرب ها میفهمند وما  فارسی زبانا ن  بعد از 15 قرن هنوز دراو هام این هستیم که ولظالین را کشیده بگو ئیم یا کو تاه بیان کنیم چه رسد که معنی  قر آن را بفهمیم که گرفتار تفسییر انسانها ئی مانند خودمان نشویم


ما انقلاب کردیم که از ایسم های متداول ملل دیگر بعلت انحراف هایش استفاده نکنیم واز قر آن بیاموزیم در حالیکه میدانیم قر آن چه میگوید ولی ما مغز میوه قرآن را بدور انداخته ایم وبا پوست سخت ودندان شکن میوه خودرا سر گرم اوهام خود نموده ایم چه خوش گفته است شیخ محمود شبستری در 800 سال قبل// سبک مغزری که قانع گشته بر پوست //نمیداند که باشد مغز در پوست


این مقدمات را کنار میگذارم

میپردازم به موضوع قرنطینه ئی که میبایستی در همان بحران انقلاب بوجود می    آ وردیم ونیا وردیم وهنوز هم دیر نشده است

در مقاله قبل نبشتم برای نجات ملت ایران میبایستی نوعی قرنطینه ملی بوجود آید یعنی در پس هر انقلا بی اگر مانند سابقه حکومت های باصطلاح پارلمانی هر چهار سال یکبا ر هیئت مدیره تعو یض گردد انگار که انقلابی بوجود نیامده اینگونه حکومت های چهارساله  در مثل مانند   امام جماعتی میشود که هنوز نماز ظهر را تمام نکرده باید جایش را به امام جماعت دیگری بدهد که ما مون نماز خوان نمیداند ولظا لین را کشیده وحشتناک بخواند یا کوتاه و غیر مفهوم


بوجود آمدن یک نظام جدید ملی بدون کود تا این نظام برنامه ریزیهای خرد مندانه از پیش تصویب شده را باید مورد اجرا قرار دهد بدون تعویض مدیر عامل که رئیس جمهور باشد وهیئت مدیره که مجلسین شورا وسنا یا نگهبان باشد که این هیئت مدیره بدور از سلیقه های گوناگون واعمال نفوز این یا آن  در این مدت کشور را اداره نمایند


ودر برابر این هیئت مدیره یک دادکاه عالی که دارای پلیس اجرائی باشد بوجود آید که اگر ازطرف هیئت مدیره وکارکنانش هرنوع اجحافی بوجود بیایدباشکایت شاکی رسیدکی ورفع اجحاف از شاکی بشودکه حتی عزل هیئت مدیره در برابر تخطی از برنامه های تصویب شده در دست اقدام باشد

وقضات چنین دادگاه باید هر چهار سال یکبار تجدید انتخاب عمومی بشوند// این خواسته خردمندانه هیچگاه به مخیله کسی خطور نکردچون در کشور انقلابی مانند انقلاب 1357 شمسی برای  تعویض رژیم را امتحان نکرده بود


در صد سال قبل یک انقلااب بعنوان مشروطه بوجود آ مد که شاه بعنوان حاکم فائقه ابد مدت حتی چند هزار سا له  میراث خوار پسر از پدر را تصویب نمودنهایت قاجار را خلع نمود پهلوی را بجایش نشانید

ودر سال 1320 الی سال 1332هرج و مرج ها وهیا هو ها و استکاک های مهم سیاسی بوجود آمد که تمامی آن سیاست بازیهای خائنین ونادانان وخود بزرگ بینان وطنی با توطعه های کشورهای   استعمار گربرای تجزیه ویا نابودی بوددرسال   1329  مسئله  نفت را گفتند که انقلاب بود؟؟//


 خیر هرگز انقلاب نبود زیرا ا نقلاب را کل جمعیت یک کشور برای نظر های خاصی میکند انقلاب مشسروطیت انقلاب عده ئی روحانی واصناف وملاکینی بود که درد نبودن قانون را داشتند آنهم قوانینی که در خدمت آنان باشد وشرط داشته باشد چه شرطی باید از  با نیانش سئوا ل کرد // آنها هم که فعلا در قید حیات نیستند


 و روستائیان وشهر های کوچک حتی فقرای شهر های بزرگ که هشتاد در صد جمعیت کشور را شکل میدادند نمیدانستند که مشروطه خوردنی میباشد یا پوشیدنی طرفداران مشروطه در تبلیغات خود برای این گونه مردم سخن رانی میکردند که اگر مشروطه بیاید کبا بی خواهی خورد که از کف دست منهم پهن تر است  این را من نمیگویم تاریخ دوران مشروطه مملو است از اینگونه اخبار


در سال 1328 در مقابل بوجود آمدن قانون ساز مان برنامه هفت ساله که برنامه ریزی اش برای این بود که کل امور اقتصادی وصنعتی وکشا ورزی وحتی کسب معاش از طریق ایجاد شرکتهای بزرگ  با مدیریت سازمان برنامه از طریق سرمایه گذاری نقدی واعیانی های اشخاص حتی منازل مسکونی کشور زیر کار عمران و آبادی قرار گیرد که در برابر تبلیغات وتهاجمات استعمار گران بتواند مقاومت نماید وو ضعی پیش آید که خارجی بداند بایک ملت طرف است نه دولت های ریزو درشت تحت الحمایه استعمار گران معروف


ولی خود خواهی ها وخود نمائی های باصطلاح وجیه المله ها نگذاشت// از طرفی ناگهان انگلیس وامریکا صورت ظاهر به رحم آمدند که بگذارند جنازه رضا شاه سردار وطن به خاک وطن  برگرددکه اگر ژنرال  آیرم ساید ایشان را به مسند شاهی ننشا نیده بود شاید میشد تصور کرد که ایشان سردارملی ایران بودند ولی نشد که بشود همانطوریکه دیدیم ایشان را در 1320 بعلت نمک ناشناسی به مردم انگلیس به جزیره موریس تبعید کردند با همان زهری که ناپلئون را کشتند ایشا ن را به دیا مرگ واز آنجا به مصر کشور عروسشان فوزیه  فرستادند


غافل از اینکه این عروس یونانی تبار مصری قهر کرده وبه مصر نزد برادرش ملک فاروق رفته

وچون انگلیس از اسم ساز مان برنامه وبرنامه هایش خوشش نیامده بود وقصد مداخله از نوع مداخله باکمک مهد علیائی وکشتن امیر کبیر و دیوانه نمودن نا صرالدین شاه وپسر ش مظفرالدی شاه و  آ وردن رجالی چون اتابک خرکچی وبرادرانشان را میخواست تکرار نماید


این بار بنا بتو صیه سیمرغ مندرج در شاهنامه سه تیر شبهه چوبین در کمان  گذارد که اول جنازه رضا شاه بوطن بر گردد وغیرت نداشته اسپهبدان ایرانی را بحرکت در آ ورد دوم طلاق فوزیه صادر شود تا اتحاد فامیلی بین دو کشور پر جمعیت اسلامی آن روزگار نابود گردد که نتوانند موی دماغ انگلیس شوند وتیر سوم برای مسئله نفت بود که مصوبه 25 ساله مجلس رضا شاهی به پایان رسیده بودکه زدند بر چشمهای اسفندیار   سازمان برنامه؟؟//   که اگر با قتدار بر جای میماند آنچنان قانونی بوجود می امد که چشمهای  طمع کار انگلیسی را کور میکرد


اینها میخواستند با تقدیم یک لایحه دیگربه  مجلس قرارداد 25 ساله تمام شده را تجدید کنند تا ساز مان برنامه محلی از اعراب در مداخله در امر نفت نداشته باشد//  بدین جهت لایحه گس نماینده انگلیس وگلشا ئیان وزیر دارائی دو لت ایران تقدیم مجلس شد در این موقع دولت عوض شد و سپهبد رزم آرا جایش را گرفت وجنگ زرگری شروع شد جمال امامی خوئی لیدر انگلیس در مجلس فریاد زد ما بوسیله شرکت سازی در ساز مان برنامه نفت خودرا صادر میکنیم رزم آرا فریاد زد ما لوله هنگ بلد نیستیم بسازیم میخواهید نفت صادر کنید سیاستمدارانه ملت را عصبانی کردند ورزم آرا ترور شد


وهمین جمال امامی خوئی به مصدق گفت  لباس نخست وزیری برای شما دوخته شده است وا ین انگلیسی مسلک این مرد بزرگ را بدام خود انداخت

مجلسی که یک چهارمش اعضای خائن حزب توده بودند که تحت اولتیماتوم استالین انتصاب شده بودندهمچنین اکثریتشان انگلو فیل بودند وانگشت شماری چون دکتر مظفر بقائی ومهندس زیرک زاده وغیره بودند که خودرا وجیه المله معرفی میکردند دیر آمده بودند وعجله داشتند که زود بزرگ شوند وعجیب تر اینکه در همین دوران سید ضیا ء طباطبائی نخست وزیر نو کر منتخب انگلیسی کود تای 1299  که پس از کوتاه مدتی  بوسیله رضا خان سردار سپه به منطقه فلسطین اشغال شده در سهمیه انگلیس از غارت میراث دولت عثمانی بعد از جنگ بین الملل اول که به فلسطین فرستاده شده  تا ترا ژدی  تئا تر  اسرا ئیل را بازی کندآ نهمه ضیاء وعقار را ول کرد آمد ایران در منطقه سعادت آباد تهران ظا هرا به پر ورش خرگوش آنقره پرداخت که بنده چند تا از خر گوش هایش را نا دانسته شکار کردم


بحر حال همانطوریکه همه آگا هند اتفا قاتی افتاد که ظاهرا موضوع های کو چکی بودولی باطن بزرگتری داشت یکی از این اتفا قات

حمل جنازه رضا شاه به ایران بودکه در جوار کشور ملک فاروق پادشاه وبرادر زن محمد رضا شاه به امانت گذارده شده بودکسی  از خودش نپرسید اکنون قرارداد 25 ساله شرکت نفت زمان رضا شاه بپایا ن رسیده  ورضاشاه 9 سال قبل توسط همین انگلیس به جزیره موریس چون بنا پارت تبعید وبدیار عدم فرستاده شد چگونه است که بعد 9 سال اجازه داده اند که جنازه اش به خاک ایران بیاید شاید گوش زدی بود به محمد رضا شاه واز همه مهمتر بلا فاصله اند کی بعد طلاق فوزیه داده شد واندکی دیگر در همین به بهه نفت عروسی ثریا اسفندیاری وترور رزم آ را هم بوقوع پیوست ودر مورد شرکت نفت آنچنان سرو صدا راه انداختند که پنداری قیا مت کبری شروع گشته


تمام معضلات کشور فراموش شد ومدت حدود پنج سال غوغای نفت آنچنان دودی را به هوا بلند کرده بود که هیچ چیزی دیده نمیشد وآنچنان سر سامی بوجود آمده بود که دراین بحران مصدق وبقول کسروی پیرا مونیانش آتش فر ماندهی کل قوارا پیش کشیده بودند

که داستان جدا گانه مفصل دارد وهفته بعد بعلت اینکه حوصله مطالعه کنند گان از طول کلام این مقاله سر نرود مطالب جالب را در هفته بعد بعرض میرسانم

 

تاریخ تمدن ملت ایران از مرانک دما وندکه از جدا ئی ها وخیانت ها سخن میگویدتوسط محمد علوی

اینجانب در بلاگفا کار بر دوسایت هستم که همیشه دو مقاله متفاوت فرهنگی وتاریخی را نقل ونقد میکنم سایت اول

http://alavi-marashi.blogfa.com

ارز یابی تاریخ وادب ملت ایرانکه ایندفعه مورد شکل گیبری ایران حرف ها میزند

وسایت دوم

http://alavi-maranaki.blogfa.com

تاریخ تمدن ملت ایران از مرانک دما وندکه از جدا ئی ها وخیانت ها سخن میگوید

که آدرس آنها در پیوند یکدیگراولی ارز یابی تاریخ وادب ملت ایران نام دارد ودومی بنام تاریخ ملت ایران از مرانک دماوند نام داردکه آدرس هردو در پیوند آنها موجود است

میتوانیدکلیک و مطالعه بفر ما ئید

قسمت دوم داستان زندگی من

نبشتم که با ماهی 4500ریال حقوق در سال 1329 استخدام شدم ودر همین سال با همسرم نامزد شدم لازم است کار برد این حقوق را برای شکل گیری واداره یک زندگی مشترک راتوضیح دهم تا ذهن خواننده وپرسش گر عزیز متوجه شودکه افرادی مانند من که شغلشان در حدود یک کارمند ساده عادی بود بچه دلیل حقوق کار مند انی نظیر من را  این مبلغ نبشتند؟؟/


در این سالها که ابتدای تاٌسیس سازمان برنامه برای برنامه ریزی اداره امور کشور در پرتوترقی و پیشرفت کشورهای راقیه جهان تشکیل شده بودیکی از برنامه هایش حقوق  کار کنان دو لت در ابعادمختلف اداره امور بود و شا خص حقوق کارکنان برای هر پنج سال معادل بهای مصرف عمومی مردم ایران طرح ریزی شده بود


اول برابری با قیمت سکه طلا دوم برابری با قیمت مصرف عمده ترین غذای متداول ملت ایران بود که هرسکه طلا 500 ریال وقیمت هر کیلو برنج غذای عمومی مردم 8 ریال بود شاخص مخارج روزانه مردم یک کیلوغذای خشک بود به انضما م  مخارج متعدد زندگی که برا بری میکربا حساب بیست در صد پس انداز معادل قیمت 108 قطعه سکه یک پهلوی در سال یا خرید 6500 کیلو برنج دمسیاه رشتی و حقوق متخصصان ورو ئسای طراز اول سه برا بر وحقوق روئسای ادارات ودوا ئر حدود دوبرابر کارمندان عادی در نظر گرفته شد

وحقوق یک کارمند عادی مانند من

معادل 108 سکه طلادر سال که در آن تاریخ هرسکه 500 ریال بودکه برابر بود با قیمت حدود 6500کیلو برنج خوراکی درجه یک معروف به دمسیاه رشتی  معادل قدرت خرید 24 ملیون تومان      و ماهی 2ملیون تومان امروز؟؟/


چرا اینطور دلبازانه وسخاتوتمندانه حقوق در نظر گرفته شده بود

چون کل کار کنان دولت در سرا سر کشور اعم از لشگری وکشوری در مقابل 20 ملیون جمعیت ایران هفت در صد از کل جمعیت ایران در نظر گرفته شده بود؟؟؟زیرا میبایستی تمام کارهای کشوردر امور اجرائی وصنعتی واقتصادی بشکل شرکتهای خصوصی تحت اداره نظارتی بانک مرکزی که عامل اداره کنند گان بانکهای متنوع کشور بوداداره شود... نه بوسیله کارکنان ریزو درشت دو لتی

چون معنی دولت ثروت است آنهم ثروت ملی  که در ما لکیت آحاد مردم ایران است وکارگذاران اداره امور این رهکار های ملی را خدمت گذاران دولت می گویند که جنبه نظارتی بر ادار ه امور را دارند

همچنین امنیت وحراست از کیان ملی را هم مستقیما عمل میکند ....دانشسمندان به علم اقتصاد در سازمان بر نامه همین   هفت در صدرا کافی دانسته بودند

که بوجه حقوق بگیران دولت را در سال معادل قیمت روز ی 60هزار بشکه نفت صادراتی ایران تخمین زده بو دند


اساس وپی ریزی ساز مان برنامه در ادقام وانحلال بانک صنعتی و معدنی سابق این بود که کلیه اجرا ئیات دولت ملی  با ستثنای امور انتظامی وامنیتی و قضائی اعم از لشگری وکشوری بصورت شرکتهای اختصاصی مردم وبانک ها  زیر نظارت قانون گذاری مجلس و نظارت اجرائی دولت اداره شود واین شرکتها هستند که طبق قانون با فروش سهام به بخش خصوصی حتی آموزش وپر ورش   بوجه اش را با سرمایه شرکتهای متشکله دراین کار اداره نمایند بصورتیکه دولت هیچ دخالتی در امر معیشت مردم بجز نظارت وا منیت نداشته باشد


و به همین دلیل کلیه امور ساز مان برنامه بصورت باصطلاح نمونه ریزی  شرکتهای سهامی اداره میشد

وتا آنجا که من اطلاع داشتم این شرکتها تحت عنوان شرکت چای وشرکت قند وشرکت  نو غان وشرکت کشاورزی دشت مغان وشرکت نساجی مازندران وبرنج وروغن کشی وکمپوت سازی ورا مین  وغیره  و غیرذه شروع بکار نمودکه میبایستی بامورصنعتی بزرگ ومادر هم بسط یابد

واسمش بود ساز مان بر نامه هفت ساله که میبایستی بعد از پایان سال 1335 برنامه ریزی دوم شروع گردد وهمینطور ادامه یابدکه کل امور کشور باستثای نظارت عملی واجرائی انتظامی وامنیتی وقضائی تنها بوسیله بانکها تحت اداره بانک مرکزی  وسر مایه گذاری های متنوع وگسترده بخش خصوصی اداره شود که کل آحاد مردم  عامل اداره کشور باشند بنحوی که هر فرد کشور تحت اراده قانون مسئو لیت مدنی ضامن در برابر مجلس ودولت باشند که منبعد دولت های خارجی نتوانند

منویات خودرا دیکته کنندچون قانون تجارت جهانی ناظر بر برنامه ریزی های اقتصادی این تجارت جهانی میشد و جلوی هرگونه اجحا فی گرفته میشد


ولی بقول معروف نشد که بشود

چون دست های پلید نامقدس از آستین خیانت کاران وخود محوران کشور مان بیرون آمد که این دست های کثیف نه ده نه صد بلکه هزاران بود که شرحش را در این سلسله مقا لات خواهم داد

متاسفانه یک پدیده بسیار مخرب ونابود کننده کیان ملی بعد از تسلط نظام های بنی امیه وبنی عباس در میان اقوام ایرانی در مقابل حوصه کشیدن های اعراب پیداشد که هر قوم وقبله وهر عشیره خودرا ازدیگران جدا نموده و         بر تر از دیگران دانسته وشمشیر را در میان خود داور نمو دندد غز نویان  سامانیان و صفاریان و آل زیار دیلمیان سلجو قیان و وخوارم شا هیان وپیدایش مغولان وایلخانیان وسربداران مرعشیان  قوامیه در تمام مدت قدرت نمائی  ها ی خود جنگیدند وابدا در فکر اتحاد ملی وادقام در قالب یک ملت نیفتا دند واین مصادف شد با پیدا شدن قاره امریکا وایلقار مهاجرت ارو پا ئیان به این قاره برای دست یابی به طلا تحت میسیو ن  های مذهبی برای کشتار سرخ پوستان وتصرف سر زمین های آنان وتقسیم جهان بین ا سپا نیا و پرتغال این پدیده شوم غارت متوجه آسیا وخاور میانه شد وروباهی چون انگلیس وشغالی مانند فرانسه پی این دزدان در یائی را گرفتند هند را تصرف کردند ولی نتوانستند به آسانی وارد خاک ایران گردند

وبهترین راهی را که جستند با توجه به تاریخ گذشته تصمیم به تفرقه بین ایلات وعشایر ایران اندازند تا برای غارت ایران نظا میان داخلی داشته باشند که بتوانند به نیات پلید خود برسند ورسیدنداز این تاریخ ببعد هر زمانیکه ملت ایران بطرف فلاح آزادی وبرادری میرفت عفریت نفاق ملت های ترک و فارس و کردو عرب راه انداختند

علی الخصوص این نفاق وبدخوئی

بعدا ز تهاجم شهریور 1320 باوج خود رسید از درگیری ایلات قشسقائی وبویر ها گرفته تا شاه سونهای خمسه و زنجان پیشه وری و غلام یحی در آذر بایجان وقاضی محمد و ملا مصطفی بارزانی در کردستان روزنامه های حتاک مرد امروز و رهبرو ترقی و آشفته افتادند در میان رجال دلسوز کشورچه ها که نکردند روز وشبی وساعتی نبود که پرچم یک حزب جدید الولاده بالا نرود وکوس لمن الملکی ننوازند تمامی این احزاب ودسه جا ت هریک فرماندهان مخفی چه در عربستان وچه در فلسطین متشکل از یهود سیحونیسم پشت سر خود بفرماندهی انگلیس وسو پرمنی چون بو فالوی امریکا وخرس گریزلی روسی را پشست سر هم داشتند

و مزورانه دو هدف را در میان گدا شتند یکی جلو گیری از اهداف سازمان بر نامه ودیگری به انحراف کشیدن صتعت نفت ایران وخرس گریزلی روسی برای بدست آوردن

سر زمین های ایران اینها دست بهم داد ودولت های ملی ورجال دلسوز وطن را کشانید به بیراهه حذف این خائنین از طریق محاکمات غیر اصولی که منجر شد به ضغف دولتها و آنچه گه از زمان دکتر محمد مصدق تا به امروز در کشور اتفاق افتاده واتفاق می افتد این پدیده شوم حق خواهی باصطلاح مردمان خائنی میباشد که بجای اینکه بگویند ما ملت ایران هستیم بظاهر طرفداران دولت های فدرال هستند از انواعی که امروز در عراق میگذرد ودر افغانستان حضور دارد


چون استعمار بین المللی بسر دستگی امریکا تحت برنامه ریزی اسرا ئیلی بجای کشورهای بزرگ منطقه از عراق وایران وافغانستان وپاکستان صدها کشور در حال جنگ بایکدیگر درست کنند وعرابه خدا یان خودرا براین مناطق خصوصا کشور بزرگ ایران تحمیل نمایند

اینها منابعی هستند که ایران را به ذلت کشیده و

سر چشمه آن از سال 11329 ببعد است که اگر دل تپنده ئی از عشق وطن دارید

بخوانید خاطرات این پیر وطنتان را تادر یا بید


چرا تارهای سپید جامه ملت ایران رنگش میل به سیاهی میزندهر فردیکه مبتلی به امراض عفونی میگردد مریض را در قرنطینه عمران سلامتی قرار میدهند وداروها ئی را تجویز میکنند که مریض دوست ندارد

یک کشور در حال رشد بعد از قضیه 1320 احتیاج داشت ودارد یک زمان 20 ساله حرف نزند وخودرا بدست پزشکان دلسوز بسپارد تا سلامتی خودر بدست آ ورد ساز مان برنامه چنین پزشکی بود وافسوس که رندان جهان وخائنین بکشور مریضش کردند وجنازره اش را هم سوزا ایدند توجه کنید بدین خا طرات آینده وقصه بی سرو سامانی خومان را ازاین پیر دلسوز وطن در گوش کنیدتا بدانید روشنائی دیده دل را چکونه باید بدست آورد

تاریخ تمدن ملت ایران از مرانک دماوندشهریور ماه اثر محمد علوی از کلاار آبلاد

اینجانب در بلاگفا کار بر دوسایت هستم که همیشه دو مقاله متفاوت

فرهنگی وتاریخی را نقل ونقد میکنم سایت اول

http://alavi-marashi.blogfa.com

وسایت دوم

http://alavi-maranaki.blogfa.com

که آدرس آنها در پیوند یکدیگراولی ارز یابی تاریخ وادب ملت ایران

نام دارد ودومی بنام تاریخ ملت ایران از مرانک دماوند نام داردکه

آدرس هردو در پیوند آنها موجود است

کلیک بفر ما ئید

قسمت اول

به مناسبت شهریورماه وبا تقارن ا تصال به شهریور 1320

تصمیم گرفتم ضمن نبشتن خاطراتی از ایام جوانی خودم  که خاطراتی است عبرت آمیزبرای نسل جوان حاضر و آیندگان فردا های دگر همچنین داستان یک زندگی زنا شو ئی  واقعی   که با عشق شروع گردیده وادامه یافته و لطف این داستان در این است که تنها یک داستان ازدواج زن ومردی نیست که نزدیک شصت سال است در کنار هم زندگی میکنند بلکه داستان های دیگری است از انواع فرهنگ ودین واجتماع وسیاسیا یست بازی های متنوع که در طول  ا ین زندگی مشترک مشابه من وشما در وطنمان ودیگر جوا مع بشری رخ داده وبا بی خیالی وبی خبری از کنار ش گذشته ایم با مروری در این خاطرات زندگی مشترک ما دونفر خاطرات شما هم زنده خواهد شد شاید یاد این مثل افتیم که گفته اند سرت را در گریبان خودت کن ببین بوی خوش میدهد ویابد وبه همان نسبت توقع احترام از دیکران داشته باش وحط مشی زندگی خودرا معین کن

این داستان در طول این ماه  تا آخر شهریوادامه می یابد


اکنون شمارا باتفاق به دور نمای خاطراتم به سالهای 1327

مقارن1948 مسیحی میبرم ....که حدود 7 سال از اشغال کشورما تحت عنوان قوای باصطلاح متفقین علیه موج هیتلریسم  تجاوز کردندکذشته بود...بلکه صحیح این است که بگویم سه کشور روس و انگلیس وامریکا که روس ها بشکل خرس گریزلی وامریکا ما نند یک گوزن بوفالو چون خدنگ مارکش با مار جفت شدند  وانگلیس هم چون رو باهی لاشه خوار بر طبق قانون طبیعت یکدیگر را همراهی نمودند واز هیتلریسم که یک    درا کولای واقعی بود توتمی ساختند وبه کشور های گوناگون برای امیال شیطانی خود منجمله کشور بی طرف واز همه جا بی خبر  ما حمله کردند چون باصطلاح رجال سیاسی ونظامی ما در فکر خوردن ته چین های متنوع خود بودند واز او ضاع جوی زمان در بی خبری کامل بسر میبردند


بله در سال 1327 من وارد بیستمین سال  در این نشعه از زندگی شده بودم وحدود 3سال از جنگ  جهانی دوم گذشته بود وباصطلاح فاتحین جنگ چون روس و امریکا وانگلیس و فرانسه با شکست خورد گان به ظاهر آلمان وایطالیا و ژا پون بعد از یک مبارزه کشتی کج در تشک نمایش جنگ در این زمان مشغول تقسیم طلا های غارت شده از کشور های گوناگون منجمله در کشور ما بودند

 روسیه با طرح آزادی زحمت کشان جهان  وامریکا با دو طرح کمک مارشال واصل4  ترو من وارد رینگ بکس جهانی شده بودند وانگلیس رو باه مکار کار گردانی میکرد وته مانده تنا ولات این دورا نوش جان مینمود


ودر کشور ما  از دانشگاه زندگی   کما کان بی خبری و بی سوادی بیداد میکرد

در این سال ترور ناموفق شاه در دانشگاه تهران  ظاهرا جزب توده وحتاکی های بی نمک چندش آور محمد مسعود در روزی نامه مرد امروز وترور او بوسیله عوامل شاه  عروسی شاه با ثریا اسفندیاری وارد شدن جنازه رضا شاه از مصردر ایران یک بازار خیمه شب بازی ها وتئاتر های گونا گون روی حوضی وکا کاسیاه وشمبری علیکم های گونا گون  بر پا بودوروزی نامه های حتاک وسکس و لژی چون هفته نامه آ شفته وپیش پرده خو انی ها در تئا ترها وتصنیف های تریاکی و عمولبو فروش ووو ایران را تبدیل کرده بود بشکل عروسی های قدیم با طبل و شیپورهای افرادی چون قراب و غیره


از همه بالاتر مسئله نفت

وارد چشمه سوم خیمه شب بازی ا ش  شده بود.... چشمه اولش فرمان سلطنتی بقول حتاکان زمان رضاشاه آبچی مظفر قاجار....چشمه دوم پاره کردن قرار داد دارسی بوسیله رضاخان بعد رضا شاه وبستن قرار داد آبدوغ خیاری درمورد  این  قرارداد برای  25 سال پارلمانی؟؟؟؟؟؟؟// باصطلاح در این سالها پایان یا فته بود ومیبایستی نقاش چین؟؟؟ ترحی نوتر در  اندازد

خوب من جوتان بیست ساله دیروز وپیر82 ساله امروزکه  خاطراتم ریتم الرحمن گرفته درست یادم نیست از نخست وزیران ما کدامشان  سر کار بودند.... چون اگر بگویم مجلس شور بای ملی هر دوسه هفته یکی را راٌی عدم اعنماد ودیگری را راٌ ی اعتماد میداد درست گفته ام یانه وفکر میکنم مجلس چهاردهم بود یا شانزدهم یک لایحه گس انگلیسی وگلشائیان ایروننی بارنگ باباکرم وارد تئاتر مجلس آن روز گار شده بود نمایندگان اکثریتشان انگلو فیل بودند که با طراحی انگلیسی برای نمایش دمکراسی چند تا نماینده توده ئی هم بود ولی لیدر فرماندهی مجلس انگلو فیل با جمال امامی خوئی معروف بود


در این دوران بهبه باباکرم ایرون بود که من

 پاک عاشق شدم

که اگربگویم رهنمای عشقم مانند همه دوران زندگی ام خدا بود اقراق نگفته ام این عشق یکطرفه نبود دختر دائی عزیزم هم مانند من در تب و تاب بود ولی بعضی از بزرگان ما بی مزه گی میکردند وبعضی ها هم حسودی مینمودند وبعضی دیکرهم نگران جوانی و بی تجربه گی من بودند که نکند نتوانم سکان داری کنم وکشتی ازدواج را سالم بساحل آیند گان خود برسانم

واین عشق بصورت نیم بند در این وادی سر کردان مجمل باقیماندتا در اردیبهشت سال 1329 شمسی وارد ساز مان برنامه شدم که این  سازمان تاسال 1328 عنوان بانک صنعتی معدنی را داشت که در کنار خیابان استخر از حاشیه های خیابا ن سپه واقع بود که فکر میکنم امروز خیابا جمهوری نام دارد


بهر حال با حکم کارمند روز مزد با ماهی 450 تومان حقوق بعنوان ناظر بهره برداری چای کشور در شرکت چای ساز مان برنامه روانه شهر زیبا با مردمانی بسیار نجیب لا هیجان از کرسی های بنام استان گیلان شدم که پنداری خدا من را ببهشت زندگی سوق داد

رفتم لا هیجان بابجا گذاردن عشقم در تهران که ناگهان پدرم مریض شدو من یگانه اولاد زکور خاطر پدر را مشوش نمودم ترسید برود وعروسی من را نبیند بایک باصطلاح دست پا چه گی رفتند و عشق من را از دائی عزیم خواستگاری نمودند شنیدم در موقع خرج بران دائی من گفته بود مگر من میخواهم فرزند خودم را بفروشم که صحبت پول میکنید من به محمد اعتماد دارم چشم دو تائی شان چهار تا بشود بروند به جنگ زندگی بقیه اش را قانون خدا درست میکند

حقیقتش را بخواهید من چون یک دلخوری از این بابت از بزرگتر ها داشتم بحال قهر رفته بودم ل لا هیجان وبخودم گفتم حالا که بعضی ها ناز میکنند منهم بدون اعتنای دیگران زن میگیرم هرچه بادا باد ... درست بود که عاشق بودم ولی نه معشوقم لیلی بود و نه من مجنون چون بعضی رنود فامیلی از سر  ناد رستی  مرتب خواستگار های رنگارنگ از درجه دار ارتش گرفته تا ماست بند محله را معرفی میکردند وطفلکی معشوقم هم جر ات نفس کشیدن نداشت هم فکر میکرد شاید کلاغ همسایه تبدیل به غاز خوشمزه تر بشودو هم بر طبق قوانین عرفی ایرانی بدون رضایت       با صطلاح بزرگترها حق اظهار نظر در زندگی خودرا نداشتند


خوب منهم در لا هیجان بعلت اینکه خواهر زاده مدیر عامل شرکت چای ساز مان برنامه بودم وهم بعلت جو سیاسی آزاده گی مردم آن روز گار بدون اینکه متمایل به احزاب گو ناگونی که برای کسب روزی وقدرت اظها ر وجود میکردند باشم با تمام محافل گو ناگون شهر دم خور  با گفتگوهای آنان بودم وبی طرفی برایم اصل بود این گونه محافل با من دوستی میکردند ودر این شهر کوچک البته در مقایسه با تهران تا حدوددی برای محا فل شهر انگشت نما بودم ودر خانه های مردم در میهمانی هایشان شرکت مینمودم

یواش یواش این فکر برایم پیداشد به خاطر انتقام از فامیل خودم به تنهائی دستی بالا کنم وبا دختری گیلانی ازدواج نمایمو نمیدانستم که چه جوری نیت خودم را عملی نمایم تا اینکه در همین سال ماه محرم فرا رسید محافل دسته های عاشورا وسینه زنی در شهر رواج پیدا کرد ومانند سابق علاوه بر سنت های عزاداری بازار مد لباس وچشم چرانی های جوانان هم رواج داشت یک روز یکی از کارشنا سان ساخت چای شرکت بنام میر مشتاقی که در عین حال در این ایام مدا حی هم مینمود از من دعوت کرد که شب بروم محله آ میر شهید یا ا میر شهید مداحی اورا وسینه زنان را تماشا کنم ومنهم رفتم درآن زمان برق شهر توسط یک کارخانه کوچک محلی اداره میشد وساعت ده شب خاموش میگردید وشهر بوسیله چراغ های زنبوری تلمبه ئی توسط دکان داران ودسته جات سینه زن یک روشنائی تخیلی زیبائی را بر شهر حاکم میکرد


رفتم در میدان امیر شهید در کنار تماشا گران ایستادم ومیر مشتاقی روی یک چهار پایه ایستاده بود وبیدادمیکرد وسینه زن ها هم باریتم برسینه خود میکوبیدن که ناگهان متوجه شدم که خوانند گی میر مشتاقی برای اهل بیت عاشورا نیست جنبه مغازله وگفتگوی با شخص مجهولی را دارد خوب که دقت کردم دیدم دختری روبروی او ایستاده وبا ناز بهم نگاه میکنند ومیر مشتاقی هم با انگشت اشاره میکند ومیخواند نر گس شهلای تو ان قد رعنای تو آن لب زیبای تو عالمی شیدای تو آهو وا ویلا آهو وا ویلا


که من باخنده گفتم عجب این دو بهم مشغول تعارف هستند ودیگران هم بیخبر بر سینه خود میکوبند که دخترکی از پشت سرم با خنده گفت شما درست میگوئید بر گشتم نگاه کردم که فرشته عشق تیری به سینه ام افکند ومن به اغما افتادم بهر طریق نام دختر وفامیلش را دانستم فردا قضیه را به رئیس بخش شرکت جناب مهندس میر فخرائی گفغتم خواهش کردم پدری کند ودختر را برایم خواستگاری کند وایشان هم چون امر خیر بود قبول کردند وچند نفر از رو ئسای شرکت با خانم هایشان بخواستگاری رفتند وآنها هم من را قبول کردند

دختر پدرش فوت کرده بود ویازده مغازه وچند هکتار باغ چای را هم بارث برده بود پنج هزار تومان مهر وهزار تومان جواهر قرار گذارده شد که بعد صفر عقد کنیم بدون اینکه از من بپرسند که بزرگتر های شما کجا هستند همینکه فهمیدند من خواهر زاده مدیر عامل شرکت هستم وماهی چهار صدو پنجاه تومان حقوق دارم برایشان کافی بود ومن خوشو خرم وارد میدان اصلی شهر شدم


که نا گهان کار مند پستچی جلویم تعظیم کرد ویک نامه سفارشی تقدیمم نمود

نامه را که بازکردم از خاله ام بود وجریان شیرینی خوردن معشوقم را برای من بصورت مشروح نبشته بود ومن متحیر بودم که چه کنم

در آن زمان با یکی از دوستانم جناب آقای ابراهیم مستوفی نواده مستوفی ممالک که در تهران پدر همسر ایشان وکیل دادگستری پدرم بود در لا هیجان باهم زندگی میکردیم ودر یک اطاق مشترک در میهمان سرای نوارچی باهم بودیم سبب تفکر وحیرت من را پرسید ومنهم نامه خاله ام را دادم بخوان وبا جریان امروز قضا وت کن نامه را خواند گفت حالا چه میگوئی گفتم رفیق مانده ام معطل اکنون مشتاق نصیحت تو هستم بگو چه کنم

جواب داد تو از خوانواده محترمی هستی پدرت بگردن تو حق حیات دارد دختر دائی تو هم همچنین اکنون با وضعی که پیش آمده ازدواج تورا بااین دختر لا هیجانی که چانه نزده عروس را بتو میدهند صلاح تو ودختر نمیدانم چون مسلما خانواده تو این دختر را دشمن خواهند شناخت وازدواج شماها به جهنم تبدیل میشود کفتم با وضعی که امروز برقرار شد چه کنم پای مهندس میر فخرائی هم در میان است کفت با اجازه تو این نامه را میبرم وانشا الله کار را با خیر انجام میده

یادش بخیر رفت کاغذرا نشان دختر وبستگانش داد آنها هم با بزرگواری قبول کردند ومشگل در این مرحله از زندگی ام بخیر گذشت


این خاطرات را نبشتم که در آن زمان مردم ایران چقدر آزاده وبزرگوار بودند که بدور از رسوائی های گفتگوی پسر ودختری جقدر جدی ومطمعن بودند که یک جریان طبیعی مرد وزنی را اینطور عاقلانه نگاه میکردند ومانند یک شرکت اقتصادی واجتماعی نگاه میکردند نه از طریق سکس ولژی وعواقب زشت اینگونه افکار مالیخو لیائی متداول امروز

بهر حال قصد دارم این داستان را باتمام تعبدات اجتماعیش بصورت چند مقاله پی در پی در این سایت

ادامه بدهم که بنظرم از واجبات زندگی نسل حاضر و آینده مردم ایران زمین است خواهشمند است

این مقاله را در همین آرشیو شهریور ماه مطالعه بفر ما ئید