به مناسبت فرا رسیدن مهر ماه وبازشدن مدرسه ها

دوبیت شعر اولی از ملک الشعرا دومی از شاعری معروف

سر مشسق میدهم به کو چولوهای موی سپید شده در حال سکرات  رجعت بعالم بالا

اولی -هرکسی غا فل ز آ ینده شود*** در بر آ یندگاتن بنده شود

دومی- ایکه با من بدو با خود بدو با  خلق خدا بد*** آخر قدمی راست بنه ای همه جات بد

شکل دومش- ایکه با من کج و با خود کج و با خلق خدا کج*** آخر قدمی راست بنه ای همه جات کج

به شتر گفتند چرا گردنت کجه *** گفت دا داشس جون فکر میکنی کجام راسته

وسر مشق بعدی

اول-درسال 1315 که بنده وارد سن 8 سالگی رسیده بودم میخوای باور کن می خوای نکن بقول معروف دروغ که استخون نداره منهم یکی از افراد ملت حراست شده ایرون بودم وتوی شرایط دروغ ودرغگوئی دروغ شنوی وطنم درس حکمت و فلسفه میخوندم اون روز ها پدر بزرگ پدری من که یک مجتهد  بزرگ بود مریض بودندو در سال  1316در روستای مرانک          د ما وند بسرای باقی شتا فتند ومن را در تهران منزل پدر  بزر گ مادری ام حاج شیخ احمد حاج ملا حاجی که در  بازار تیمچه    حا جب  الدوله سقط فروشی داشتند در  مدرسه نصرتیه فر هنگ بعلت هوش زیادم بردندم کلاس چهارم ابتدائی ومنهم مثل اکثر دروغ پرداز ان اومدم خونه به پدر مادرم گفتم من رو بردن کلاس نهم متوسطه در حالیکه مدرسه من دبستان بود نه دبیرستان پدر مادرم کلی برایم صلوات فلرستادند وفردا یک دستمال ابریشمی بزرگ کتاب د بیرستانی برایم خرید ند بردم مدرسه

یک کتابش پشت جلدش نبشته بود علم الشیاء مخصوص کلاس نهم متوسطه چاپ مظفری سنه 1315

در سر کلاس کتاب رو باز کر دم چون نزد آیت الله بزرگ پدر بزرگم از سن پنج سالکی تعلیم خواندن ونبشتن آ موخته بودم خواندن وفهمیدن نبشته ها برایم آسان بود در این کتاب  در مورد نشاسته نبشته بود نشاسته شیعی است که از مغز گندم میگیرند و با آن فرنی میپزند ویقه آ هار میزنند

من کو چولو شروع کردم بخواندن وخندیدن معلم ما که خدا رحمتش کند خلق نیکوئی داشت سر مشسقش هم همیشه این بود هرکه را روی خوش و نام نکوست ** مرده و زنده من عاشق اوست

کتاب را از من گرفت کفت پسر جان این کتاب دبیرستانی نزد توچه میکنه وبعد هم برای چه میخندی

گفتم این هارو پدر مادرم برای این کلاسم خریده وخنده ام برای اینکه در منزل پدر بزرگم کتاب های ابن سینا ومحمد زکریای رازی هست خنده ام گرفته که چگونه رازی نشاسته را فرنی پخت وبعد ازش الکل رو کشف کرد اینها باهم ساز گاری ندارد

خدایش رحمت کند نگاهی عمیق بچشمانم انداخت و اشک هایش را پاک کرد وگفت خدایا چطور دارند در این معارف وفرهنگ بچه های باهوش ایران را تربیت میکنند وعاقبت آنها چه میشود

فردایش رفت بازار نزد پدر مادرم حالیش کرد من را خجالت ندهد وکتاب هارا عوض کرد برایم آورد در کتاب چهارم ابتدائی در کنار اشعار حا فظ وسعدی هم نبشته بودند

سار از درخت پرید آش سرد شد ** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد** خرابه های ری نزدیک تهران است

وچند روز بعد معلم نازنین ما در خانه سکته کردو رفت

در حالیکه روی یکقطعه  کاغذ که در دست های مهربانش مانده بود نبشته بود

زان پیش که برگور من ای ماه بتابی**بر بستر آشفته ام آ هسته فرو تاب

خدارحمتت کند تورا  ای معلم نازنین وسترک من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد